داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیرمردی, پیش پزشک رفت و گفت: حافظه‌ام ضعیف شده است.

پزشک گفت: به علتِ پیری است.

پیر: چشم‌هایم هم خوب نمی‌بیند.

پزشک: ای پیر کُهن, علت آن پیری است.

پیر: پشتم خیلی درد می‌کند.

پزشک: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است

پیر: هرچه می‌خورم برایم خوب نیست

طبیب گفت: ضعف معده هم از پیری است.

پیر گفت: وقتی نفس می‌کشم نفسم می گیرد

پزشک: تنگی نفس هم از پیری است وقتی فرا می‌رسد صدها مرض می‌آید.

پیرمرد بیمار خشمگین شد و فریاد زد: ای احمق تو از علم طب همین جمله را آموختی؟! مگر عقل نداری و نمی‌دانی که خدا هر دردی را درمانی داده است. تو خرِ احمق از بی‌عقلی در جا مانده‌ای. پزشک آرام گفت: ای پدر عمر تو از شصت بیشتر است. این خشم و غضب تو هم از پیری است. همه اعضای وجودت ضعیف شده صبر و حوصله‌ات ضعیف شده است. تو تحمل شنیدن دو جمله حرق حق را نداری. همه پیرها چنین هستند. به غیر پیران حقیقت.

 

از برون پیر است و در باطن صَبیّ             خود چه چیز است؟ آن ولی و آن نبی


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:23 ] [ مهدی رضایی ]

موشی, مهار شتری را به شوخی به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخی به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا این حیوانک لحظه‌ای خوش باشد, موش مهار را می‌کشید و شتر می‌آمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگی هستم و شتر با این عظمت را می‌کشم. رفتند تا به کنار رودخانه‌ای رسیدند, پر آب, که شیر و گرگ از آن نمی‌توانستند عبور کنند. موش بر جای خشک شد.

شتر گفت: چرا ایستادی؟ چرا حیرانی؟ مردانه پا در آب بگذار و برو, تو پیشوای من هستی, برو.

موش گفت: آب زیاد و خطرناک است. می‌ترسم غرق شوم.

شتر گفت: بگذار ببینم اندازه آب چقدر است؟ موش کنار رفت و شتر پایش را در آب گذاشت. آب فقط تا زانوی شتر بود. شتر به موش گفت: ای موش نادانِ کور چرا می‌ترسی؟ آب تا زانو بیشتر نیست.

موش گفت: آب برای تو مور است برای مثل اژدها. از زانو تا به زانو فرق‌ها بسیار است. آب اگر تا زانوی توست. صدها متر بالاتر از سرِ من است.

شتر گفت: دیگر بی‌ادبی و گستاخی نکنی. با دوستان هم قدّ خودت شوخی کن. موش با شتر هم سخن نیست. موش گفت: دیگر چنین کاری نمی‌کنم, توبه کردم. تو به خاطر خدا مرا یاری کن و از آب عبور ده, شتر مهربانی کرد و گفت بیا بر کوهان من بنشین تا هزار موش مثل تو را به راحتی از آب عبور دهم.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:23 ] [ مهدی رضایی ]

دانایی به رمز داستانی می‌گفت: در هندوستان درختی است که هر کس از میوه‌اش بخورد پیر نمی شود و نمی‌میرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یکی از کاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا کند و بیاورد. آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو کرد. شهر و جزیره‌ای نماند که نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را می‌پرسید, مسخره‌اش می‌کردند. می‌گفتند: دیوانه است. او را بازی می‌گرفتند بعضی می‌گفتند: تو آدم دانایی هستی در این جست و جو رازی پنهان است. به او نشانی غلط می‌دادند. از هر کسی چیزی می‌شنید. شاه برای او مال و پول می‌فرستاد و او سال‌ها جست و جو کرد. پس از سختی‌های بسیار, ناامید به ایران برگشت, در راه می‌گریست و ناامید می‌رفت, تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه کرد و کمک خواست. شیخ پرسید: دنبال چه می‌گردی؟ چرا ناامید شده‌ای؟

فرستاده شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب کرد تا درخت کم‌یابی را پیدا کنم که میوه آن آب حیات است و جاودانگی می‌بخشد. سال‌ها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد. شیخ خندید و گفت: ای مرد پاک دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجیب و گسترده دانش, آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفته‌ای، زیرا به دنبال صورت هستی نه معنی, آن معنای بزرگ (علم) نام‌های بسیار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دریا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. کمترین اثر آن عمر جاوادنه است.

علم و معرفت یک چیز است. یک فرد است. با نام‌ها و نشانه‌های بسیار. مانند پدرِ تو, که نام‌های زیاد دارد: برای تو پدر است, برای پدرش, پسر است, برای یکی دشمن است, برای یکی دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولی یک شخص است. هر که به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو ناامید می‌ماند, و همیشه در جدایی و پراکندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفته‌ای نه راز درخت را. نام را رها کن به کیفیت و معنی و صفات بنگر, تا به ذات حقیقت برسی, همه اختلاف‌ها و نزاع‌ها از نام آغاز می‌شود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:22 ] [ مهدی رضایی ]

چهار نفر, با هم دوست بودند, عرب, ترک, رومی و ایرانی, مردی به آنها یک دینار پول داد. ایرانی گفت: "انگور" بخریم و بخوریم. عرب گفت: نه! من "عنب" می‌خواهم, ترک گفت: بهتر است "اُزوُم" بخریم. رومی گفت: دعوا نکنید! استافیل می‌خریم, آنها به توافق نرسیدند. هر چند همه آنها یک میوه، یعنی انگور می‌خواستند. از نادانی مشت بر هم می‌زدند. زیرا راز و معنای نام‌ها را نمی‌دانستند. هر کدام به زبان خود انگور می‌خواست. اگر یک مرد دانای زبان‌دان آنجا بود, آنها را آشتی می‌داد و می‌گفت من با این یک دینار خواسته همه ی شما را می‌خرم، یک دینار هر چهار خواسته شما را بر آورده می‌کند. شما دل به من بسپارید، خاموش باشید. سخن شما موجب نزاع و دعوا است، چون معنای نام‌ها را می‌دانم اختلاف شماها در نام است و در صورت, معنا و حقیقت یک چیز است.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:22 ] [ مهدی رضایی ]

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیله‌ای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شده‌ای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟

شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:داستان های,مثنوی, ] [ 17:21 ] [ مهدی رضایی ]

مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است. آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد. مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید. او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود. تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:12 ] [ مهدی رضایی ]

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می‌خوردند. آهو، رم می‌کرد و از این سو به آن سو می‌گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می‌داد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می‌شد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدن‌ها و جستن‌ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی‌فروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم . خر گفت: می‌دانم که ناز می‌کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.

آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از این‌که به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب‌های زلال و باغ‌های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده‌ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خورده‌ام. خر گفت: هرچه می‌توانی لاف بزن.  در جایی که تو را نمی‌شناسند می‌توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی‌زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می‌دهد که من راست می‌گویم. اما شما خران نمی‌توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:11 ] [ مهدی رضایی ]

رازهای انتخاب عدد هفت برای سفره هفت سین

 آنچه در گستردن سفره هفت سین حائز اهمیت است تجلی رفتار جامعه ای است بر پایه اقتصاد کشاورزی در منطقه ای که از نظر جغرافیایی بسیار ناپایدار است و حال نکوی روزگار خود را در قفای این تفال ها گونه های نکو می دانستند.

ساعاتی پیش از آن که سال نو آغاز شود، ایرانیان سفره ای می گسترانند و بر این خوان پر شکوه علاوه بر آینه و کتاب آسمانی و تنگ ماهی و تخم مرغ، هفت نماد جاودانه می نهند که هر یک با حرف سین آغاز می شود.

امروزه نقطه آغازین سال نو در بین بیشتر اقوام ایرانی بر سر سفره هفت سین است. پس شناخت ریشه و ابعاد نماد گرایانه واژگان'سفره'، 'هفت'و'سین'خالی از لطف نیست و برای بقای آگاهانه آن الزامی می نماید.

عده ای معتقدند چیدن سفره هفت سین آن قدر که امروز رواج دارد، در گذشته ها رواج نداشته و از سنت های آیین نوروز نبوده است و شاید به این علت است که در کتب تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به هفت سین نشده است و با رجوع به فرهنگ ها به نظر می رسد پیش از قا آنی نمی توان به شاعری اشاره کرد که هفت سین را در شعر خود آورده باشد.

سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید

گو نباشد هفت سین رندان درد آشام را

ابوریحان بیرونی سفره هفت رقمی را از زمان جم می داند. چون جمشید بر اهریمن که راه خیر و برکت، بارش باران سبز شدن گیاهان و نعمت های فراوان را بسته بود،پیروز شد و دوباره خیر و برکت،نعمت باران و سبز شدن گیاهان شروع شد،به همین جهت مردم گفتند'روزنو' یعنی روزنوین و دوری تازه. پس هر کس از راه تبرک و یادمان در این روز در ظرفی جو کاشت،پس این رسم در ایران پایدار ماند که برای روز نوروز مردم در هفت ظرف هفت نوع از غلات را می کاشتند و سبز می کردند و از رویش و نمو این غلات،خوبی و بدی محصول و کشت و کار را در سالی که در پیش داشتند.حدس می زدند.

در این میان آنچه حائز اهمیت است،این است که اگر چه سفره محدود به ترکیب لغوی'هفت سین'در همه جا رایج نیست،اما اصل گسترش سفره از سفره عقد در آیین عروسی تا سفره شب چله و جشن مهرگان در سرزمین ما وجود داشته و گستردن این سفره برای فراهم آوردن بستری بوده است که متناسب با زمان گستراندن آن سفره بهترین چیزها در آن گرد آوری شوند.

شاید قدیمی ترین نشان از این سفره، دوازده یا هفت ستونی بوده است که جمشید بر روی آن حبوبات مختلف را کاشت و میزان رشد بیشتر دانه هر یک از ستون ها فالی خیر بر رویش آن دانه در روزگار آینده شد. اما آنچه در تمام این سفره گستردن ها حائز اهمیت است تجلی رفتار جامعه ای است بر پایه اقتصاد کشاورزی در منطقه ای که از نظر جغرافیایی بسیار نا پایدار است و حال نکوی روزگار خود را در قفای این تفال ها گونه های نکو می دانستند.

این سفره گستردن ها در منطقه ای کم آب که تغییر نزولات جوی در تعیین رفاه زندگی مردم نقش به سزایی دارد می تواند بهانه ای برای فال نیک زدن و آرزوی خوشبختی باشد،در این میان سفره هفت سین سفره ای است که در آن مجموعه ای نمادین از بهترین هدایای ایزدی گرد آمده هدایایی که هر کدام به گونه ای نمونه ای از تمام مطلوبات خرده فرهنگ های ایران از کویرهای خشک تا کوه های سر به فلک کشیده است و با اعتقاد بر این که در شروع سال،هر کس به هر کاری مشغول باشد تا آخر سال نو به آن کار مشغول و گرفتار است؛پس با نگاه به بهترین چیزها در سر این سفره شکر گزار و خواهان دوام آن ها تا سال بعد هستیم.

در تقدس عدد هفت و نماد این شماره بر سر سفره هفت سین سخن بسیار است حضور اسرار آمیزاین عدد در قبل و بعد از اسلام در فرهنگ ایران و حتی غیر ایران جلوه ای خاص دارد.

در فرهنگ اسلامی از هفت طبقه آسمان و هفت مرحله سلوک عرفا،ایام هفته و هفت طواف دور خانه خدا گرفته تا هفت عضو بر زمین نهاده به هنگام نماز و هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر که هفت سال فراوانی و هفت سال خشکی را خبر دادند.در فرهنگ قبل از اسلام هفت فرشته اهورایی و هفت دریا در ایران نمونه های بسیاری دیگر از این دست جلوه هایی از تجلی اسرارآمیز این عدد می باشد.

چرا هفت؟و چراسین؟در پاسخ باید گفت نزد بیشتر ملل،عدد هفت برگزیده و مقدس است.در سفره نوروزی انتخاب این عدد بسیار قابل توجه است.ایرانیان باستان این عدد را با هفت می شاسند، یا هفت جاودانه مقدس ارتباط می دادند. در نجوم عدد هفت،خانه آرزوهاست و رسیدن به امیدها را در خانه هفت نوید می دهند. علامه مجلسی می فرماید؛ آسمان هفت طبقه و زمین هفت طبقه است و هفت ملکه یا فرشته، موکل بر آنند و اگر موقع تحویل سال،هفت آیه از قرآن مجید را که با حرف سین شروع می شود بخوانند آنان را ازآفات زمینی و آسمانی محفوظ می دارند، این موارد ناشناخته و شگفتی زا که برای گشودن راز و رمز آن باید به لغت، سنن، عرف و تعبیرهای عامیانه مراجعه کرد و به نیروی تعقل و تخیل رازهای آن را باز شناخت،مواردی است که غالبا محققان شکل ظاهری آن را دیده اند و از درون آن نا آگاه بوده اند.

علت ماندگاری و توان و شکیب این آداب و رسوم همان رازهای درونی آنهاست که به تاریخ و فرهنگ و خوی و عادات مردم ایران زمین پیوند دارد؛مردمانی که به شادی و نشاط و سعادت و فلاح علاقه مند بوده اند و برای این پایداری این نشاط،خردمندانه ایام را با جشنی توام با خرد سپری می کرده اند.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:10 ] [ مهدی رضایی ]

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده می‌شدند.

وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ مهدی رضایی ]

روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند مي دهم که کامروا شوي :

 اول اينکه سعي کن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري!

دوم اينکه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي

و سوم اينکه در بهترين کاخها و خانه هاي جهان زندگي کني

 پسر لقمان گفت اي پدر ما يک خانواده بسيار فقير هستيم چطور من مي توانم اين کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمي دير تر و کمتر غذا بخوري هر غذايي که ميخوري طعم بهترين غذاي جهان را مي دهد.  اگر بيشتر کار کني و کمي ديرتر بخوابي در هر جا که خوابيده اي احساس مي کني بهنرين خوابگاه جهان است.و اگر با مردم دوستي کني و در قلب آنها جاي مي گيري و آنوقت بهترين خانه هاي جهان مال توست .


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ مهدی رضایی ]

در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار میگیرد.روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبه خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.او را به خانه بردم و پرسیدم: چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند را از خود نمیرانی؟؟  با خنده گفت:"مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟" جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد....دوباره از او پرسیدم:قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای را برایم تعریف کن.!لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.با آستین لباسش آبی که از دهانش شر کرده بود را پاک کرد و گفت:"قشنگترین چیزی را که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.پرسیدم:چرا به نظر تو زشت بود؟مگر مراسم خاک سپاری بدون گریه هم میشود؟جواب داد:"مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟"

 و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است یا مردم شهر ما دیوانه اند، که او را دیوانه می پندارند؟


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ مهدی رضایی ]

ضرب المثل آبشان از یک جوی نمی رود, آبشان از یک جوی نمی رود

هر گاه بین دو یا چند نفر در امری از امور توافق و سازگاری وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد و استشهاد می کنند. در این عبارت مثلی به جای نمی رود گاهی فعل نمی گذرد هم به کار می رود، که در هر دو صورت معنی و مفهوم واحد دارد.

اما ریشه این ضرب المثل:
سابقا که شهرها لوله کشی نشده بود سکنه هر شهر برای تامین آب مورد احتیاج خود از آب رودخانه یا چشمه و قنات، که غالبا در جویهای سرباز جاری بود استفاده می کردند . به این ترتیب که اول هر ماه ، یا هفته ای یک بار- بسته به قلت یا وفور آب- حوضها و آب انبارها را با آب جوی کوچه پر می کردند و از آن برای شربت و شستشو و نظافت استفاده می کردند.

طبیعی است در یک محله که دهها خانه دارد و همه بخواهند از آب یک جوی در دل شب استفاده کنند، چنانچه بین افراد خانواده ها سازگاری وجود نداشته باشد ، هر کس می خواهد زودتر آب بگیرد . همین عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت تقدم و تأخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شبهای آب نوبتی در محله های تهران واقعأ تماشایی بود. زن و مرد و پیرو جوان از خانه ها بیرون می آمدند و چنان قشقرقی به راه می انداختند که هیچکس نمی توانست تا صبح بخوابد.

شادروان عبد الله مستوفی می نویسد:« من کمتر دیده ام که دو نفر که از یک جوی آب می برند از همدیگر راضی باشند و اکثر بین دو شریک شکراب می شود. »


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:7 ] [ مهدی رضایی ]

باورهای قلبی, جملات زیبا آموزنده

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى
این که آن*ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که
آن*ها همدیگر را دوست دارند نمى*باشد.

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى
باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما
خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را
ببخشیم.

من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد
داد حتى در دورترین فاصله*ها. عشق واقعى
نیز همین طور است.

من باور دارم ...
که ما مى*توانیم در یک لحظه کارى کنیم که
براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى*کشد تا من همان آدم
بشوم که مى*خواهم.

من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه
دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و
دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین
بارى باشد که آن*ها را مى*بینم.

من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام
مى*دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى
داشته باشیم.

من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل
نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد
آورد.

من باور دارم...
که قهرمان کسى است که کارى که باید
انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد،
انجام مى*دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع
پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به
کمک ما مى*آیند و ما را نجات مى*دهند.

من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم
حق دارم که عصبانى باشم امّا این به
من این حق را نمى*دهد که ظالم و بیرحم
باشم.

من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته*ایم
و آنچه از آن*ها آموخته*ایم بستگى دارد تا به
این که چند بار جشن تولد گرفته*ایم.

من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران
بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که
خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته
باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز
نخواهد ایستاد.

من باور دارم ...
که زمینه*ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى
برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده*اند امّا من
خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو
کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى
مرا تغییر دهد.

من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه
کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند
ساعت توسط کسانى که حتى آن*ها را
نمى*شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم ...
که گواهى*نامه*ها و تقدیرنامه*هایى که بر روى
دیوار نصب شده*اند براى ما احترام و منزلت به
ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم
خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ...
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها
را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد
بهترین استفاده را مى*کند.»

نلسون ماندلا


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:4 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان,داستان کوتاه,داستانک

کودکی امیر وقتی خواهر ها و برادرهایش همه توی این حیاط با بچه های فامیل بازی می کردند ، وقتی روزهای تابستان کوتاه تر از روزهای گرم این سال ها بود وقتی پاییزهایش با آن درخت انار کهنسال بیشتر از آن که اضطراب مشق های ننوشته باشد روزهای باران پیاپی بود ، در خواب گذشت . خوابی که سی سال طول کشید .

امیر پنج ساله یک روز اردی بهشت ماه وقتی آب نو به حوض فیروزه ای انداخته بودند ، خلاف سنت اهل این خانه لباس هایش را درآورد و پرید وسط آب . آن روز پنج شنبه بود و ساعت دوزاده ظهر و هنوز خواهر برادرهای بزرگ تر از مدرسه برنگشته بودند . توی خانه  امیر بود و ماماجانش و دو تا خواهر کوچک ترش .

سمانه و سمیرا که دو قلو بودند و سه سالگی شان تازه تمام شده بود .

ماماجان امیر که آمد توی حیاط دید که پسر توی آب حوض است و خواهر های دوقلو هم جیغ و داد می کنند . هر چه به امیر گفت که حالا وقت آب تنی نیست باید صبر کند تابستان بشود و الان هنوز هوا گرم نشده و اصلا با این کاری که امیر می کند برادرهایش بدعادت می شوند و آن ها درس دارند ، گوش نکرد .

برادرهای امیر -  محسن و صمد می رفتند   دنبال عاطفه و او را از مدرسه می آوردند . آن روز وقتی هر سه نفر با هم از مدرسه برگشتند ، دیدند امیر توی آب است و انگار کسی هم جلویش را نگرفته و خوششان آمد و برادرهای هم کیف های مدرسه را کنار حوض ول دادند و لباس کندند و پریدند توی آب.

پدرشان برای ناهار می آمد خانه . دکان آهنگری را می بست و می آمد ناهارش را می خورد و چرتی می زد و دوباره برمی گشت دکان را باز می کرد و تا غروب کار می کرد .

آن روز اردی بهشت ماه وقتی دید که رسم آب تنی را به هم زدند شاکی شد و کتک مفصلی به هر سه یشان زد . امیر را هم حبس کرد توی انباری و درش را قفل کرد و رفت . ناهار هم نماند . ماماجان بیچاره هر چند وقت می رفت و امیرجانش را صدا می کرد . خیالش راحت می شد و بر می گشت به کارها می رسید . غروب شد و شب شد و پدر بر نگشت . ماماجان دم در انباری نشسته بود و بچه ها هم کنارش  بودند که پدر آمد . از دم غروب به این طرف ماماجان هر چه امیر را صدا کرده بود جوابی نشنید و همین بود که بسط نشسته بود کنار انباری و بچه ها یکی آمده بودند ور دل ماماجانشان .

در را باز کرد و همه دیدند که امیر آرام خوابیده است . پدر امیر را بغل کرد و آورد توی رخت خوابش دراز کرد . امیر ناهار نخورده بود و شام هم نخورد .

هیچ کس جرئت نکرد چیزی به پدر بگوید و هر کس به دم پختک از ناهار مانده نوک نوکی کرد و رفتند که بخوابند .

از آن روز به بعد امیر از خواب بیدار نشد که نشد . هر چند وقت یک بار دکتر می آوردند بالای سر امیر و دکتر می گفت که این حال حال آدم بیهوش نیست . حال آدم توی اغما و به اصطلاح پزشکی توی کما رفته نیست . این فقط یک خواب طولانی است .

کسی یادش نمی آید از آن به بعد ماماجان و پدر بیشتر از چند کلمه با هم حرف زده باشند . بیا غذا بخور . سمانه سرما خورده . فامیل از شهرستان فردا می آیند و پول را گذاشتم روی پیش بخاری و از همین حرف ها .

سی سال گذشت و همه ی بچه ها رفتند سر خانه و زندگی شان و ماماجان مانده بود و امیر و پدرش.

امیر حالا یک پسر سی و پنج ساله بود و حالا چند تار موی سفید هم روی شقیقه اش آمده بود . پدر پیر شده بود و ناتوان و هر روز می آمد توی اتاق امیر و فقط نگاهش می کرد.

تا این که یک روز خبر آوردند که سکته کرده توی همان دکان آهنگری . چند روزی بیمارستان بود و بعد آمد خانه و توی رخت خواب اسیر شد و از زبان افتاد تا این که پیمانه اش تمام شد .

چهل روز بعد امیر بیدار شد . ماماجان و امیر باهم کلی حرف زدند . رفتار امیر مثل یک مرد سی و پنج ساله بود . همه چیز را بلد و بود می فهمید . انگار نه انگار که از سی سال پیش به این طرف خواب بوده .

ماماجانش لباس های عیدی که هر سال برای امیر می خریده را نشانش داد . لباس هایی که امیر همه را پوشیده بود .

امیر لباس ها را جمع کرد و آورد وسط حیاط . به حوض نگاهی کرد . دلش آب تنی می خواست . همه ی لباس ها را ریخ وسط حوض . لباس ها خیس می شدند و سنگین می شدند و یکی یکی می رفتند ته آب . امیر غصه دار پدرش بود که خیال می کرده امیر او را نبخشیده . لباس پنج سالگی اش آخرین لباسی بود که رفت ته آب . امیر توی این سی سال گریه نکرده بود . حالا می خواست یک دل سیر به حال خیلی ها به غیر از خودش گریه کند .


برچسب‌ها:
[ جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 18:40 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان,داستانه عاشقانه,داستان عاشقانه مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»


زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»


شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.


برچسب‌ها:
[ جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 18:39 ] [ مهدی رضایی ]

 

ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ , متن های عاشقانه , احساس عاشقی

ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،
ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ…
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ …
ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ……. ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ……
ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……..
ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ……..
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ …

 

ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ , متن های عاشقانه , احساس عاشقی


ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ …
ﺍﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ …
ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ …
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ …
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ….


برچسب‌ها:
[ جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 18:39 ] [ مهدی رضایی ]

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی

عشق و محبت, جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی


برچسب‌ها:
[ جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 18:29 ] [ مهدی رضایی ]

 

2ahf6tj داستان عاشقانه بسیار زیبا و غمگین ( حتما بخوانید )

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

 

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:8 ] [ مهدی رضایی ]
 
من ... و ١٧ سالمه! من ادمى بودم كه به هيچكس تا همين 
 
 
شش ماه پيش دل نبستم! 
 
 
به طور اتفاقى يكى از اشناهاى دوستمو كه اسمش امير بودو 
 
 
ميشناختم! بعضى وقتا ميديدمش اما اصلا ازش خوشم 
 
 
نميومد! تا اينكه بعد چندوقت توى نت پيداش كردم! و كاش 
 
 
هيچوقت جوابشو توى چت نميدادم! كم كم خيلى باهم جور 
 
 
شديم! اوايل مثل دادشم بود حتى داداش صداش ميكردم! اما 
 
 
بعد گفت كه دوست نداره منم ديگه بهش نگفتم! اونقد باهم 
 
 
راحت بوديم كه همه چيزو به من ميگفت و منم در همه 
 
 
صورت باهاش بودم! تا اينكه يه روز گفت دوست دختر 
 
 
گرفتم بالاخره(يه مدت بود با كسى نبود) ! من اول خيلى 
 
 
عادى گفتم ااا چه خوب اما بعد... بعد چند وقت احساس 
 
كردم 
 
نه نميتونم با اين احساس كه نميدونم چيه كنار بيام! 
 
 
يه روز رفتيم بيرونو به طور كاملا ناگهانى بوسش كردم و 
 
 
اونم همراهى كرد! بعد از اون روز من ديگه مثل قبل نبودم!! 
 
 
با خيليا بودم اما اون احساس....
 

برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:0 ] [ مهدی رضایی ]

داستان های ضرب المثل,زردآلو هلندر

هنگامي كه كارفرما به كارگرش مزدي ناچيز بدهد و از او مؤاخذه كند كه چرا خوب كار نكرده‌اي يا وقتي كه ارباب به نوكر خود پرخاش كند كه فلان دستور مرا چرا خوب انجام ندادي و نوكر از مزد خود رضايت نداشته باشد، در جواب او اين مثل را مي‌گويد.

سه نفر براي دزديدن زردآلوي شكرپاره وارد باغي شدند. ولي در بين درختان آن باغ فقط يك درخت زردآلوي هلندر ميوه داشت و از زردآلوي شكرپاره اثري ديده نمي‌شد، به ناچار تن به دزديدن نقد موجود در دادند. يك نفر از آنها براي تكاندن شاخه‌‌ها بالاي درخت رفت.

دو نفر براي جمع كردن ميوه در پاي درخت ماندند. در اين بين سر و كله باغبان از دور پيدا شد، دو نفري كه در پاي درخت بودند پا به فرار گذاشتند ولي چون فرصت نكردند از باغ خارج شوند يكيشان به زير شكم الاغي كه در گوشه باغ بسته بود پناه برد. ديگري خود را در جوي كوچكي به رو انداخت و دراز كشيد.

باغبان نزد اولي رفت و گف: «مردك كي هستي و اينجا چه مي‌كني؟» مرد جواب داد: «من كره‌خرم» باغبان گفت: «احمق نادان ـ اين خر كه نر است» گفت: «باشد. مانعي ندارد.

من از پيش ننه‌ام قهر كرده‌ام آمده‌ام پيش بابام» باغبان پيش دومي رفت و گفت: «تو ديگر كي هستي؟» مرد گفت: «من سگم» باغبان گفت: «اينجا چه مي‌كني؟» گفت: «معلومه. سگي از اين طرف عبور مي‌كرد. مرا اينجا گذاشت و رفت». باغبان رفت پيش سومي كه خود را روي درخت جمع و گرد كرده بود و پشت شاخه‌‌ها قايم شده بود.

گفت: «تو بگو ببينم كي هستي؟» گفت: «من بلبلم» باغبان گفت: «اگر بلبلي يك نوبت آواز بخوان ببينم» مردكه نره غول با صداي نكره و زشتي كه داشت، بناي آوازخواني گذاشت. باغبان گفت: «خفه شو! بلبل كه به اين بدي نمي‌خواند». گفت: «احمق مگر نمي‌داني بلبلي كه خوراكش زردآلو هلندر است بهتر اين اين نمي‌خواند؟»


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 11:35 ] [ مهدی رضایی ]

 

متن های زیبا در مورد خداوند,درد دل با خدا

یا رب مکن از لطف پریشان ما را / هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم / محتاج بغیر خود مگردان ما را . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

پروردگارا
ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

بارالها
تو نادیده میگیری
من هم نادیده میگیرم
تو خطاهایـم را
من عطاهایت را . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
    گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا ، بر من این نعمت را ارزانی دار که :
بیشتر در پی تسلا دادن باشم تا تسلی یافتن
و بیشتر در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که
اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

شکسته های دلت را به بازارخدا ببر
خدا خود بهای شکسته دلان است . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

اگر ذره بین نگاه قوی باشد
در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود
چه بچه گانه است که فکر می کنیم
همه اش را به تنهایی ، رنگ کرده ایم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

برکت پروردگار مثل بارونه ، اگر خیس نمی شم ، جایم را عوض می کنم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است
تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان
تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خود را ارزان نفروشیم
درفروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند
قیمت = خدا

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوندا
از پاداش، معافم کن
از بخشش، نا امیدم کن
از بهشت، مایوسم کن
تا هرچه می کنم به سودای انعام تو نباشد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور . . . ؟

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوندا
اگر داشتن، ذلیل داشتنم میکند
ندارم کن
اگر کاشتن، اسیر چیدنم میکند
بیکارم کن

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب ?ما? را معرفی خواهد کرد!
ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی . . .


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 11:34 ] [ مهدی رضایی ]

امید به فردا, بدانیم و به کار بگیریم

 سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند

Alcohl
الکل

Pride
غرور

Anger
عصبانیت

— — — — — — — — — —

Three things that humans make
سه چیز انسانها را می سازند

Hard Work
کار سخت

Sincerity
صمیمیت

Commitment
تعهد

— — — — — — — — — —

Three things in life that are most valuable
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند

Love
عشق

Self-Confidence
اعتماد به نفس

Friends
دوستان

— — — — — — — — — —

Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند

Peace
آرامش

Hope
امید

Honesty
صداقت

— — — — — — — — — —

And how beautiful these three important things
in life perspective Dr.Ali Shariati stated
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتی بیان شده

Do not rely on three things never
به سه چیز هرگز تکیه نکن

Pride
غرور

Lie
دروغ

Love
عشق

Gallop is human with pride
انسان با غرور می تازد

Be lost with telling lies
با دروغ می بازد

And dies with love
و با عشق می میرد

— — — — — — — — — —

Happiness in our lives has three primary
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است

Experience Yesterday
تجربه از دیروز

Use Today
استفاده از امروز

Hope Tomorrow
امید به فردا

— — — — — — — — — —

Ruin our lives is the three principle
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

Regret Yesterday
حسرت دیروز

Waste Today
اتلاف امروز

Fear of Tomorrow
ترس از فردا


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 11:33 ] [ مهدی رضایی ]

کشیش یک کلیسا در آمریکا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون، معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،

برای همین اعلام میکنه که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم.

ازاین موضوع سالها می‌گذره و کشیش پیر می‌شه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر ۱۰۰ تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.

شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه. کشیشه هم نگاهش میکنه وبعد میگه، ‌هه ‌هه ‌هه حالا هی‌ بخند ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره...


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:29 ] [ مهدی رضایی ]

صمیمیت و دوستی, عشق به خداوند

راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است.

راز دوستی در قسمت کردن شادی*ها با دیگران است.

راز دوستی در دوست داشتن بی*قید و شرط دیگران است.

راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن.

راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی.

راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.

راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوش*رویی و حسن نیت بپذیری.

راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه*های دوستت احترام بگذار .

راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.

راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی.

راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی.

راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی .

راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.

راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.

راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی .

راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش.

راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.

راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات.

راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آن که بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید.

راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی.

راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی.

راز دوستی در این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.

راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی.

راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی.

راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نا درست ناراحتی*شان را تشدید کنی.

راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی.

راز دوستی در این است که به تنش*های موجود در رابطه*ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود.

راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می*کنند.

 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:27 ] [ مهدی رضایی ]

دوست, مطالب خواندنی

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه*ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت*هاش به دست*هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه!

مثل آن راننده تاکسی*ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.

آدم*هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی*گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

آدم*هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.

آدم*هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.

آدم*های پيامك*های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم*های پيامك*های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.

آدم*هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط*هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.

آدم*هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.

آدم*هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

آدم*هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.

همین*ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن…


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:26 ] [ مهدی رضایی ]

 

مطالب آموزنده, جملات خواندنی, جملات قصار بزرگان

بعضی از انسان ها، حتی در ادای دو رکعت «درستی» و «راستی» ، کثیرالشک هستند!
بعضی از انسان ها، فرشته ای هستند که در زمین، آلاخون والاخون شده اند!
بعضی از انسان ها، آهوان آواره ای هستند که از اتوبان آسمان منحرف شده و به درّه ای در زمین سقوط کرده اند!
بعضی از انسان ها، مکندگانِ هلِ پوچِ پوچگرایی هستند!
بعضی از انسان ها، میوه ی کال کمالند!
بعضی از انسان ها، «ویولنِ» لولوهای غربیند!
بعضی از انسان ها، مجذور فرشته و شیطانند!
بعضی از انسان ها، ماهواره ی گردش افلاکیان به دور کره جمال و کمالند!
بعضی از انسان ها، دستِ بلندِ آفرینش بر پیشانی تفکّر طبیعتند!
بعضی از انسان ها، کتری آب جوشی از اندیشه اند که همیشه روی اجاق روشن زمانه قرار دارد!
بعضی از انسان ها، قهوه ی تلخ کافه ی کفرند!
بعضی از انسان ها، نیش عقرب کینه اند و بعضی، نوش زنبور عسل محبّتند!
بعضی از انسان ها، همان صابون ابلیسی هستند که به جامه ی فرشته ها خورده اند!
بعضی از انسان ها، طوطی سخنگوی فطرتند! بعضی، وزیر دارایی عقلند! .و بعضی مدیر دبستان وجدان!
بعضی از انسان ها، مهندس ریاضتهای دروس اخلاقیند!
بعضی از انسان ها، از خویشاوندان نسبی صبوری هستند و بعضی، از اقوام ماقبل تاریخِ عجله های شیطانی!
بعضی از انسان ها، با زیبایی مثل سیبی هستند که از وسط نصف شده باشد!
بعضی از انسان ها، قاشق چایخوریِ چاشنی های زندگی اند!

 

مطالب آموزنده, جملات خواندنی, جملات قصار بزرگان

 

بعضی از انسان ها، مرّبای قوام گرفته ی مرّبی های دلسوزند!
بعضی از انسان ها، نوشداروی پیش از کشتنِ سهرابند.
بعضی از انسان ها، چای شیرین اخلاق را به حوزه لبهای خلایق صادر می کنند!
بعضی از انسان ها، باربران سینیِ «فراماسونری» هستند!
بعضی از انسان ها، سوی دلشان آنقدر کم است که با عینک علوم تجربی، به عالم غیب چشم غرّه می روند!
بعضی از انسان ها، دستگاه گیرنده امواج فطرتشان، موجی شده است!
بعضی از انسان ها، نقطه آغاز پایانند و بعضی دیگر نقطه پایان آغازند!
بعضی از انسان ها، به صورتِ مادرزاد، به کریِ چشمِ دل و کوریِ گوشِ هوش، مبتلایند!

 

مطالب آموزنده, جملات خواندنی, جملات قصار بزرگان

 

بعضی از انسان ها، شگفت ترین حادثه در پروسه زمینند!
بعضی از انسان ها، به طور مرتّب دیگ افکار فروید را، هم می زنند!
بعضی از انسان ها، آب به آب انبار برده فروشان فکری می ریزند!
بعضی از انسان ها، لالایی های از ما بهتران را به خوبی می دانند ولی سعی می کنند که هیچ وقت خوابشان نَبَرد!
بعضی از انسان ها، بچه گنجشکی تنها نیستند، بلکه کبوتری همراه با دریچه ی بازی از الهامند!
بعضی از انسان ها، فریضه ی «نسیان فضایل» به جا می آورند!
بعضی از انسان ها، حتی در ادای دو رکعت «درستی» و «راستی» ، کثیرالشک هستند!
بعضی از انسان ها، در «روضه ی روزه» اصلاً نمی خندند!
بعضی از انسان ها، رادیوی یک موجی هستند که تنها امواج فرستنده ی «اهریمن» را دریافت و پخش می کنند!
بعضی از انسان ها، زنبور عسل معانی والا، و شیره ی رقیق و دقیقی از عشایر دقیقه هستند!
بعضی از انسان ها، «کتاب لغتِ» انواع غلط هایند!
بعضی از انسان ها، «تخته سیاه» سنگدلی و قساوتند!
بعضی از انسان ها،  «حلوای» رحمدلی و مروّتند!
بعضی از انسان ها، دیروزهایی هستند که از امروز بهترند، و بعضی دیگر امروزهای بهتر از دیروزند!

 

مطالب آموزنده, جملات خواندنی, جملات قصار بزرگان

 

بعضی از انسان ها، مخلوطی از چند کیلو رنج و چند مثقال شادیند!
بعضی از انسان ها، باغ سرسبزی از دانایی اند که پنجره ای به خیابان خاطرات خطیر دارند!
بعضی از انسان ها، جوهر همه ی جواهرات گران قیمتند!
بعضی از انسان ها، کتابی هستند که نسیم عبور زمان، تند و تند آن را ورق می زند و به اوّلِ پایانِ خود می برد!
بعضی از انسان ها، پنجره ای هستند که از پشت شیشه ی آن می توان باغ حکمت و ملکوت را به سیری نظاره کرد!
بعضی از انسان ها، «جوهر لیموی» حوادث و بعضی هم، «زاج کبود» خورشیدند!
بعضی از انسان ها، بچه گنجشکی تنها نیستند، بلکه کبوتری همراه با دریچه ی بازی از الهامند!
بعضی از انسان ها، همسرایان همه ی نوازندگان نازند، و بعضی، همسران نوادگان نیاز!
بعضی از انسان ها، «رنگی» هستند، و بعضی دیگر کاملاً «بی رنگ»!
بعضی از انسان ها، همایش همدمی در «تالار وحدتِ» آفرینشند!
بعضی از انسان ها، کلمه ی زیبای خداوند، و معبر گامهای همه ی «گلوارگان» و «گلواژگان» هستند!
بعضی از انسان ها، تاجران اعمال نیکند!
بعضی از انسان ها، فروشنده ی دوره گرد کالای کلامند!
و بعضی از انسان ها، ماهی «غزل» آلای دریای «احساس» و «اندیشه» و «معنایند»!


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:26 ] [ مهدی رضایی ]

 ﻧﺎﻣﻪ ﯾﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ, ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ

ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ،ﺑﻊ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.
ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺞ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ
ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ.

ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ.

ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ.
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ.

ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼﻣﻤﻠﮑﺖ!

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ.
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ.

ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ.


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:25 ] [ مهدی رضایی ]

 زن بودن, زن یعنی

زن یعنی
لبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدام
عاشقانه ای هنگام غروب ، وسط میدان جنگ
زن یعنی
تفسیر جمله ی دوستت دارم
یعنی
خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است
یعنی
فلسفه ی آفرینش یک آغوش
خود ِ زندگی ، احساسِ عریان
زن یعنی

زن ، مادر ، معصومیت تا بی نهایت ...

روز زن, زن بودن

زن يعني عشق
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ...
مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ...
 مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ...
مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ...
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم...
مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس...
مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ...
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت...
مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ...
مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت...
مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافت...
مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ...
مرد یعنی من،زن یعنی ما...
مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست ..
مرد یعنی  پیمودن ، زن یعنی صبوری...
مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن .
مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ...
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای...
مرد یعنی یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس...
مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار...
مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ...
و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،
مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه
یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ..
و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار
و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن
و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه
 یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت
و همسفر راه پررمزو راز زندگی و
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ...
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم

عشـق...


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:25 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان آموزنده پسران هنرمند,داستانک,داستان کوتاه

سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.


در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.


دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .


هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :


پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟

زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.


سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .


پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .

به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛


چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند .پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.


زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!


پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.

پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.


در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟


پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:23 ] [ مهدی رضایی ]

جملات زیبا به یاد مادر, روز مادر

 امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست....
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشتم

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

میدونی دلتنگی یعنی چی؟
دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی ..
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ..
ولی چند لحظه بعد ...
شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

چشم من بیا من رو یاری بکن
گونه‌هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می‌شه کرد
کاری از ما نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود
اکنون بزرگ شده ام مادرم را می خواهم , نه برای گرفتن گوشه چادرش
می خواهمش که با گوشه چادرش اشکهایم را پاک کنم.
نه اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود !
شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر مادرم

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

در دو چشم تو خدا جا دارد / عشق با چشم تو معنا دارد
مادرم چشمه ی احساس تویی / عطر خوشبوی گل یاس تویی

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

 نبودنِ تــو
فقط نبودنِ تو نیست
نبودنِ خیلی چیزهاست...
کلاه روی سَرمان نمی‌ایستد!
شعر نمی‌چسبد...
پول در جیب‌مان دوام نمی‌آورد!
نمک از نان رفته!!!
خنکی از آب.............
" ما بی‌تو فقیر شده‌ایم " مادر....

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

مـــادر
تمام زندگیم درد مــیکند
دلــــم نوازش های مــــادرانه میخواهد

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

مادری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری ،
وقتی می بینه هیچکس دردشو باور نداره ، با خودش میگه " حتمأ " من خوبم " و سعی میکنه با کمر خمیده و پای لنگش ادای آدمای سالمو در بیاره .
قدرشونو بدونیم تا وقتی هستند . زمان خیلی زود " دیر " میشه !!!

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

دغدغهء روزمره ام ، بودن توست !
نفس کشیدنت ..
ایستادنت ..
خندیدنت ..
"مــــــــــادرم"
تو باشی و خدا
دنیا برایم بس است ...

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد ، عرش خدا به لرزه درمی‌آید.
و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند:
لالایی مادر


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 15:10 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان هدیه فارغ التخصیلی

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می دهی؟ كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یك روز به این فكر افتاد كه پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینكه اقدامی بكند، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی كه به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد. اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیكه اشك می ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد. در كنار آن، یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 15:8 ] [ مهدی رضایی ]

آرایش ناخن, دوام لاک, لاک ناخن

  نکات کلیدی جهت افزایش دوام لاک ناخن

اطلاعاتی مخصوص دختر خانم ها و بانوانی که دوست دارند دوام لاک در روی ناخن هایشان بیشتر باشد، چگونه دوام لاک را بر روی ناخن هایمان زیاد کنیم تا دیرتر خراب شود و از بین برود. هیچ موردی بدتر از این نیست که ببینیم یک قسمتی از لاک ناخنمان کنده شده است  با ما همراه باشید.

 

من در طی سال‌ها چند فوت و فن آموخته‌ام که به من کمک کرده تا دیگر نگران پاک شدن لاک ناخن هایم نباشم، حالا می‌خواهم که آن‌ها را با شما هم به اشتراک بگزارم.

۱. پیش از اینکه لاک بزنید، باید تمام آثار لاک ناخن قبلی را از روی ناخن هایتان پاک کنید.

۲. حتی اگر ناخن هایتان عاری از آثار لاک قبلی تان بود، توصیه می‌کنم یک پنبه ی توپی را در پاک کننده لاک ناخن فرو ببرید و آن را به ناخن هایتان بمالید. با این کار اطمینان حاصل خواهید کرد که هیچ اثری از چربی طبیعی ناخن هایتان نیز باقی نمانده است. در این صورت لاک، بجای اینکه به چربی ها بچسبد، دقیقا به ناخنتان خواهد چسبید.

۳. پیش از اینکه لاک بزنید، یک لایه بیس کت (base coat) به ناخن هایتان بزنید. این کار نه تنها باعث خواهد شد دوام لاک ناخنتان بیشتر شود، بلکه از زرد شدن ناخن هایتان نیز جلوگیری خواهد کرد.

۴. همیشه، دو لایه لاک ناخن بزنید. حتی اگر رنگ لاکتان تیره بود، دو لایه را حتما رنگ کنید.

۵. لایه ی دوم را فقط در صورتی که لایه ی اول کاملا خشک شد، بزنید.

آرایش ناخن,لاک ناخن

همیشه دستان و مخصوصا پوست اطراف ناخن هایتان را مرطوب نگاه دارید

 

۶. لاک را در لایه‌های نازک به ناخنتان بمالید. لایه‌های ضخیم مستعد خراشیده شدن هستند و زودتر ور خواهند آمد.

۷. به منظور اینکه در کنده شدن لاک لبه های بیرونی ناخنتان نیز تأخیر ایجاد کنید، پس از لاک زدن نوک ناختان، کمی هم زیر ناخن ها را لاک بزنید. با این کار پوششی برای لبه ی ناخن هایتان ایجاد کرده‌اید که باعث ایجاد تأخیر در خراشیده شدن لاک خواهد شد.

۸. اگر زمان بیشتری هم دارید می‌توانید روی لاک ناخنتان، یک لایه ی بی‌رنگ تاپ کت (top coat) بزنید. تاپ کت نه تنها یک لایه ی محافظتی اضافه برای لاکتان ایجاد می‌کند، بلکه ناخنتان را درخشان خواهد کرد.

۹. همچنین می‌توانید پس از اینکه لاک زدید، ناخن هایتان را در آب خیلی سرد فرو کنید. سرما باعث خواهد شد تا لاک، سفت شود.

۱۰. سعی کنید همیشه دستان و مخصوصا پوست اطراف ناخن هایتان را مرطوب نگاه دارید.

۱۱. از ناخن هایتان برای خراشیدن چیزی یا باز کردن درب قوطی کنسرو استفاده نکنید! این موضوع کاملا بدیهی است.
منبع: آرایشیک


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:42 ] [ مهدی رضایی ]

 

دوره نوجوانی, ناسازگاری‌های نوجوان,فرزند‌پروری والدین

محیط خانه، عرصه‌ی اولیه اجتماعی که در آن نوجوان به طور مداوم‌تری تحت نفوذ و نظارت پدر و مادر خود می‌باشد. بعد به جست‌وجوی راه‌هایی برای کسب استقلال می‌گردد.

دوره نوجوانی دوره‌ی حساسی از رشد است. نوجوانان به طور مداوم در حال تغییر ذهنی، جسمی و روحی می‌باشند. این دوره به عنوان پر‌چالش‌ترین و پر‌سانحه‌ترین دوره زمانی در رابطه بین والدین-فرزند مشاهده می‌شود. آنها درباره‌ی دنیای واقعی بیشتر آموخته و سعی می‌کنند برای مستقل شدن از والدین و پذیرفته شدن در گروه‌های اجتماعی تلاش نمایند.

نوجوانان می‌خواهند به عنوان بزرگسالانی که قادر به مهارت‌های تصمیم‌گیری هستند، درک شوند. همچنین می‌خواهند تا اعضای یک گروه بزرگ از همسالان باقی بمانند.

این موارد عامل رفتار‌های ناسازگارانه فرزند در محیط زندگی خود می‌شود. نازسازگاری کم برای نوجوان تعریف شده است چرا که سن هویت‌یابی و کسب و شناخت استقلال است ولی رفتارهای مخرب ناسازگارانه باید مورد بررسی قرار گیرد.
 
ریشه‌یابی ناسازگاری‌های نوجوان
محیط خانه، عرصه‌ی اولیه اجتماعی که در آن نوجوان به طور مداوم‌تری تحت نفوذ و نظارت پدر و مادر خود می‌باشد. بعد به جست‌وجوی راه‌هایی برای کسب استقلال می‌گردد. وی شروع به ساختن مفاهیمی از خود، از طریق مشاهده واکنش‌های افراد مهم در زندگی‌اش نسبت به خود، می‌نمایند. تجارب شخصی از ارتباط والدین- نوجوان اولین منبعی است که نگرش نوجوان را نسبت به خود و کیفیت روابط‌شان با همسالان را در بر می‌گیرد.

این نازسازگاری‌ها در حالت شدید پریشانی‌های روانی با خشم و استرس را به همراه دارد. یکی از عوامل شکل‌دهنده و اثر‌گذار بر رفتارهای ناسازگارانه نوجوانان سبک فرزند‌پروری والدین می‌باشد. سبک‌های فرزند‌پروری به عنوان رفتاری با نگرش‌ها و ارزش‌های والدین وتعیین چگونگی برقراری ارتباط با فرزندان‌شان گفته می‌شود. فرزندپروری مهارت، علم و صبر زیادی می‌خواهد و یک رشد دائم است.

والدین در اینكه چگونه رفتار می‌كنند یا ابعاد والدینیِ خاص را كجا به كار می‌برند‌، وابسته به رفتار متفاوت فرزندان هستند. شیوه‌های والدین‌، غالباً بر حسب تعامل دو بعد رفتاری آنها متصور می‌شود. بعد اول به بررسی رابطه عاطفی «گرم بودن» با كودكان می‌پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخ‌ده، پذیرا و كودك‌محور آغاز می‌شود و به رفتاری بی‌توجه و طرد‌كننده كه مركز آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم می‌شود. بعد دوم «كنترل» ‌والدین بر كودك را بررسی می‌كند و از رفتاری محدود‌كننده تا روشی آسان‌گیر و بی‌ادعا متغییر است و در آن برای رفتار كودك محدودیت‌های مختصری منظور شده است‌.

دوره نوجوانی, ناسازگاری‌های نوجوان,فرزند‌پروری والدین

بررسی شیوه‌های رفتاری والدین

-بعد گرم بودن والدین؛
گرم بودن مۆثرترین بعد والدین در پرورش فرزند است، آن نه تنها كنش روانشناختی سالم را در طول دوره رشد پرورش می‌دهد، بلكه شالوده اساسی تجربیات آینده در آن قرار می‌گیرد. والدین گرم، كسانی هستند كه اغلب با فرزندانشان سخن می‌گویند و كوشش می‌كنند كنجكاوی آنها را برانگیزانند و به آنها كمك كنند تا راه‌حل مثبتی را برای ایجاد دلبستگی عاطفی امن بوجود آورند. والدین گرم‌، والدین پاسخگو و تحسین‌كننده هستند، آنها نسبت به نیازهای فرزندان‌شان حساس هستند، حامی صمیمی تلاش‌ها و كوشش‌هایشان هستند و به طور گسترده‌ای به تفكرات، احساسات و اعمال فرزندانشان علاقه‌مندند. والدینی كه گرم هستند از تشویق و پاداش استفاده می‌كنند و خیلی کم از فرزندانشان انتقاد می‌كنند، به ندرت آنها را تنبیه كرده و از آنها غفلت نمی‌كنند.

والدین پاسخگو و گرم افرادی هستند كه اغلب به كودكانشان لبخند می‌زنند‌، جایزه می‌دهند‌، تشویق می‌كنند و صمیمیت زیادی با آنها دارند و در عین حال، وقتی كودك رفتاری بد انجام می‌دهد از او انتقاد می‌كنند. والدین گرم و مهربان، ارزیابی‌های مثبتی از فرزندان خود دارند و حمایتهای عاطفیشان باعث می‌شود فرزندان احساس ارزش بكنند و این حس، پایه‌ی ایجاد خودپنداره است. والدین گرم به نیازها و خواسته‌های فرزندشان پاسخ می‌دهند‌، مسئولیت‌پذیرند و عواطف مثبتی نسبت به كودكانشان ابراز می‌كنند‌. هنگامی‌كه فرزندان تكلیف سختی انجام می‌دهند به آنها پاداش داده و محیط خانه را دلپذیر و شاد می‌كنند، افرادی كه در چنین شرایطی رشد می‌یابند‌، نسبت به نیازهای دیگران حساس و مسئول هستند. همان‌گونه كه والدین‌شان در برابر نیازهای آنها مسئول هستند‌. در مقابل والدین سرد و بی‌تفاوت بر خلاف موارد ذکر شده بالا عمل می‌کنند.

-بعد کنترل والدین
دومین بعد مهم والدین‌، كنترل است. هیچ‌یک از والدین نمی‌خواهند فرزندشان خارج از كنترل او باشد‌. این بعد از فرزند‌پروری نسبت به بعد «گرم بودن» پیچیده‌تر است. برای هدایت كودكان به سوی رشد مثبت اجتماعی، عشق و علاقه والدین به تنهایی كافی نیست.برای اینكه كودكان بتوانند افراد باكفایتی در اجتماع باشند و صلاحیت فكری پیدا كنند، مقداری كنترل از جانب والدین ضروری است. در هر حال باید به خاطر سپرد هدف غایی پرورش اجتماعی، خودگردانی است نه تنظیم توسط عوامل خارجی. هرگونه افراط در آسان‌گیری یا محدودیت توسط والدین به رشد ناقص پرورشی در كودكان منجر می‌شود. اغلب تحقیقاتی كه در زمینه نحوه برخورد والدین انجام شده‌، والدین را تشویق می‌كند كنترل ثابت و در عین حال انعطاف‌پذیر داشته باشند، كودكان‌ را نباید با كنترل سخت از خانه فراری دهند و یا آنها را در حصار بسته نگاه دارند.

كنترل والدین می‌تواند بسیار محدود‌كننده و سخت‌گیرانه یا بسیار آزاد‌گذارنده یا سهل‌گیرانه باشد که هر دو این ارتباط می‌تواند رفتارهای ناسازگارانه فرزند نوجوان را به همراه داشته باشد. سطح بالای کنترل والدین سبب درونی کردن مشکلات توسط نوجوان می‌شود و ناسازگاری، اضطراب و مقایسه اجتماعی و تعاملات ضعیف اجتماعی وی را به همراه دارد. در حالت عدم نظارت و کنترل والدین نوجوان رفتاری همراه با بی‌مسئولیتی‌، سلطه‌گر‌، غیرسازگار و دارای مشکل با همسالان می‌باشد.
 
روش‌های کاهش ناسازگاری در نوجوان
جهت شناخت و در نتیجه کاهش رفتارهای ناسازگارانه در نوجوانان برنامه جامع مشاوره‌ای برای نوجوان‌، والدین و مدرسه نیاز است.

-استفاده از مهارتهای موثر برقراری ارتباط
-شناسایی ارزشها، نگرشها و باورها
-آموزش فنون مدیریت استرس،خشم و تعارض
-آموزش مهارتهای مقابله برای مدیریت رویدادهای زندگی
منبع: آستان مهر


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مهدی رضایی ]

چیز هایی که نشدیم, آرایشگر عروس

آنشرلي هم نشديم يکي بياد ازمون بپرسه ......... آنه ! تکرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت؟

بچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدن

لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده

چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم

ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت

زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه

نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه

مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن

قاصدک هم نشدیم ، پیام رسان و سنگ صبور عشاق شیم

عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم

گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم

ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه ، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم

مهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیم

ای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون

مگس تسه تسه هم نشدیم ملت رو بخوابونیم

بوم نقاشی هم نشدیم یکی بیاد رومون 4تا درخت و 2تا دونه پرنده بکشه قیمتی بشیم واسه خریدنمون سر و دست بشکونن

جودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بده

کشیش هم نشدیم ، مردم بیان پیشمون اعتراف کنن ، حس کنجکاوی مون فروکش کنه

گربه هم نشدیم یکی نازمون کنه ما هم خر کیف شیم

فوتوشاپ ام نشدیم بعد از روتوش عکس به خانوما اعتماد به نفس کاذب بدیم

بستنی هم نشدیم ، لیسمون بزنن

ادمین هم نشدیم هر کی بر خلافه خواستمون حرف زد بنش کنیم

خوشتیپ هم نشدیم میریم خیابون ، گشت ارشاد بگیرتمون کلاس بذاریم

موبایلم هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی

مرد سه زنه هم نشدیم بیارنمون تلویزیون معروف شیم

آرایشگر عروس هم نشدیم بابت نیم ساعت کار یک میلیون تومن بگیریم

شهرآرایشگر عروسه هم نشیدیم تو صده ی دوم زندگیمون مث دختر 30 ساله باشیم

پلیس هم نشدیم بشینیم پشت ماشین تو بلندگو داد بزنیم خانوم بفرما بغل


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مهدی رضایی ]

جملات زیبا و انرژی بخش, جملات زیبا موفقیت

 " كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد "

======جملات زیبا درباره موفقیت====== 

" كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند "

======جملات زیبا درباره موفقیت====== 

" بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی كنید از خودتان بهتر شوید "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند دیگران را فریب داده است "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

" كسی كه دوبار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند "

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* زندگي مثل بازي شطرنجه ! اگه بلد نباشي همه ميخوان يادت بدن وقتي هم كه ياد گرفتي همه ميخوان شكستت بدن  . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* تقدير تقويم افراد عادي و تغيير تدبير افراد عالي است . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* من در جهان يك دوست داشته ام و آن خودم بوده ام . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* در بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز را بياموز  . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* شهامت هميشه فرياد زدن نيست ، گاهي صداي آراميست كه در انهاي روز مي گويد : فردا دوباره تلاش خواهم كرد  . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

 آدم ها فقط در يك چيز مشترك اند ، متفاوت بودن . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* به مشكلهايتان بخنديد تا هميشه موضوعي براي خنده داشته باشيد  . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* انسانها بايد ياد بگيرند كه اشتباهات هوشمندانه قسمتي از هزينه پيشرفت است . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* موفق ترين افراد لزوما بهترين چيزها را ندارند  . *

======جملات زیبا درباره موفقیت======

* زمين خوردن مهم نيست دوباره برخاستن مهم است . *


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 17:37 ] [ مهدی رضایی ]

حکایت بهلول و آب انگور

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:10 ] [ مهدی رضایی ]

متن کارت عروسی زیبا, متن جالب کارت عروسی

شتری است که در خانه همه می‌خوابد
در خانه ما هم خوابید خب
حالا مال ما یک کمی بد فرم‌تر بوده،
از نامزدی به ازدواج رسید
پیش می‌آید دیگر!
شما هم خبطی مرتکب شوید،
بیایید دور هم، همدیگر را می‌بینیم و شوخی می‌کنیم
می‌خندیم،
حال می‌دهد به جان شما
غذای خوب هم سفارش داده‌ایم، میوه درجه یک هم ایضاً،
فقط ما این همه خرج کرده‌ایم، شما جوگیر نشوید کادوی گران بخرید
همان یک سکه کافیست، البته ما به نیمش هم راضی هستیم.
در ضمن، جمع بزرگونه است
دلبندانتان فعلاً در منزل بمانند تا وقتی دلبند ما به دنیا آمد برای تولدش دعوت کنیم

متن کارت عروسی زیبا, متن جالب کارت عروسی

نام فیلم: مجردها به بهشت نمی‌روند
برداشت اول و آخر: تکرار ندارد
تاریخ اکران: روز جشن عروسی
سانس ویژه: از ۷ شب تا نیمه شب
کارگردان: پدران و مادران خسته از دست فرزند
بازیگر نقش اول مرد:‌ آقا داماد
بازیگر نقش اول زن: عروس خانم
موزیک و موسیقی: دی‌جی آشنا
با تشکر از حضور بموقع عاقد
بازیگران سیاهی‌لشگر: خانواده‌ها، دوستان و آشنایان
قصه تکراری از اونجایی شروع می‌شه
قصه ما از اونجایی شروع می‌شه
که دخترخانم و آقا پسر عروسیشون به‌پامی‌شه
هر چی بگین سور و سات فراوونه
شیرینی و شام، ساز و دهل که میزونه
اونی که کمه تو قصه شون شمایین
حتماً تشریف بیارین
ما عکاس و فیلمبردار داریم شما زحمت نکشین
نکته: موقع ورود عروس و داماد میوه پوست نکنید چون چسب‌زخم نداریم.

متن کارت عروسی زیبا, متن جالب کارت عروسی

ما دو خانواده بسیار محترم، تصمیم گرفتیم دختر را عروس و پسرمان را داماد کنیم و بفرستیم خانه بخت تا هم خودمان از دستشان راحت شویم و هم خودشان مزه زندگی را بچشند.
پاشید، بیایید و این دو کبوتر عاشق را دست به دست بدهید تا بروند سر خانه و زندگیشان.
(حالا اگر کبوتر نبودند، شما می‌توانید قمری هم حساب‌شان کنید.)
بزم ما روز دوشنبه است و ۴ نوع غذا سفارش دادیم، فقط وقتی خوردید و رفتید نگویید ترش بود یا شیرین، شور بود یا بی‌نمک! حساب کنید کلی پول بابت اطعمه داده‌ایم. میوه هم چند برابر مهمانان ابتیاع شده تا به همراه شیرینی و شربت میل کنید.
ما که راضی به زحمت نیستیم، ولی حالا که شما می‌خواهید کادو بیاورید، کادوی درست و درمون بیاورید تا ما پشت سرتان حرف نزنیم! در ضمن این نور دیده‌‌ها را شما فعلاً نیاورید… بعداً ما از خجالتشان درمی‌آییم.


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ مهدی رضایی ]

صبر و تحمل, برای خودت دعا کن

!خودت را دوست داشته باش
    برای خودت دعا کن که آرام باشی.
    وقتی توفان می آید تو همچنان آرام باشی
    تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.

    برای خودت دعا کن
    تا صبور باشی؛
    آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون
    کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.

    برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی.
    بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.
    برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.

    برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛
    چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.
    ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.

    برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخر راهی را که
    باید بروی خیلی طولانی است. خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی
    در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛ پر از گردنه های حیران
    و سنگلاخ های برف گیر است.

    برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی
    چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن,
    به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است.
    هیچ وقت خودت را به مردن نزن.

    برای خودت دعا کن
    که زنده بمانی .
    زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!
    برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت
    بیشتر از چیزی که نیاز داری بخواهی.
    باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.
    بیداری هایی آمیخته با روشنایی ، صدا ، نور ، حرکت.
    تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی.همیشه سهمت را بخواه.
    و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی
    بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند.
    برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و
    نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند.
    برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.
    هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها
    بخواه قلبت را معاینه کنند . دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را
    و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
    اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت
    پنجره وبه آسمان نگاه کنی . آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن .........
    تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛
    آن وقت صدایش کن؛
    به نام صدایش کن؛
    او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو می پرسد که چه می خواهی؟؟!
    تو صریح و ساده و رک بگو.
    هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه.
    خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.
    شادمان باش او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند
    که زنده بمانی . از او کمک بگیر. از او بخواه به تو نفس,
    پشمک ، چرخ و فلک ، قدم زدن ، کوه ، سنگ ،
    دریا ، شعر ، درخت ، تاب ، بستنی ، سجاده ،
    اشک، حوض، شنا ،راه ، توپ ، دوچرخه ،
    دست ، آلبالو ، لبخند ، دویدن
    و عشق....و عشق,بدهد.
    آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده
    که زندگی از این که
    تو زنده هستی به خودش ببالد!
    دیگران را فراموش نکن..برای خودت دعا کن !!!


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ مهدی رضایی ]

حکایت,حکایت مدیریتی

متن حكايت
پائيز بود و سرخپوست ها از رئيس جديد قبيله پرسيدند كه زمستان پيش رو سرد خواهد بود يا نه. از آنجايي كه رئيس جديد از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قديمي سرخپوست ها چيزي نياموخته بود. او با نگاه به آسمان نمي توانست تشخيص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراين براي اينكه جانب احتياط را رعايت كند به افراد قبيله گفت كه زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان بايد هيزم جمع كنند.
چند روز بعد ايده اي به نظرش رسيد. به مركز تلفن رفت و با اداره هواشناسي تماس گرفت و پرسيد: «آيا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»
كارشناس هواشناسي پاسخ داد: «به نظر مي رسد اين زمستان واقعاً سرد باشد.»
رئيس جديد به قبيله برگشت و به افرادش گفت كه هيزم بيشتري انبار كنند. يك هفته بعد دوباره از مركز هواشناسي پرسيد: «آيا هنوز فكر مي كنيد كه زمستان سردي پيش رو داريم؟»
كارشناس جواب داد: «بله، زمستان خيلي سردي خواهد بود.»
رئيس دوباره به قبيله برگشت و به افراد قبيله دستور داد كه هر تكه هيزمي كه مي بينند جمع كنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسي پرسيد: «آيا شما كاملاً مطمئن هستيد كه زمستان امسال خيلي سرد خواهد بود؟»
كارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر مي رسد زمستان امسال يكي از سردترين زمستان هايي باشد كه اين منطقه به خود ديده است.»
رئيس قبيله پرسيد: «شما چطور مي توانيد اين قدر مطمئن باشيد؟»
كارشناس هواشناسي جواب داد: «چون سرخپوست ها ديوانه وار در حال جمع آوري هيزم هستند.»
شرح حكايت
مديران ناكارآمد به دليل نداشتن دانش و تخصص لازم، مغرور بودن و خودخواهي، منفعت طلبي شخصي، انحصارطلبي و فراهم نكردن نظام هاي اطلاعاتي و تصميم گيري مناسب، در بيشتر موارد مرتكب تصميم هاي اشتباه و نابخردانه و شايد هم مغرضانه مي شوند كه هزينه هاي زيادي را به مجموعه تحت مديريت آنان وارد مي كند. اگر تصميم هاي نادرست اين گونه مديران آغازگر چرخه معيوبي نيز باشد در اين صورت اثرات منفي و مخرب اين تصميم ها بيشتر و بيشتر خواهد شد تا حدي كه مي تواند به بحران و يا نابودي سيستم منجر شود.
مثالي از چرخه معيوب كه در واقعيت زياد اتفاق مي افتد از اين قرار است: مديريت سرمايه گذاري را كاهش مي دهد و از منابع مالي برداشت مي كند. مديريت با كاهش يا حذف توسعه كاركنان، توسعه محصولات جديد، تحقيق بازار و ديگر موارد هزينه ها را كاهش مي دهد و سود سهام و حقوق و مزاياي مديران را افزايش مي دهد و بدين صورت از سرمايه برداشت مي كند. نتيجه اين كار كاهش حقوق كاركنان، آموزش كاركنان در پايين ترين سطح، خط توليد روزآمد نشده يا منسوخ و ضعف در شناخت نيازهاي بازار و مشتريان خواهد بود. اين اثرات منفي باعث نارضايتي كاركنان، كاهش تعهد سازماني و افزايش نرخ خروج كاركنان خواهد شد. اين موارد موجب كاهش كيفيت محصولات و خدمات، نارضايتي مشتريان و جذب شدن آنان به سمت رقبا و از دست رفتن سهم بازار خواهد شد. كاهش فروش و سود باعث مي شود كه مديريت براي پرداخت هزينه هاي اوليه و جاري هم، دوباره از سرمايه برداشت كنند و بدين ترتيب چرخه معيوب ادامه مي يابد.
منبع:mgtsolution.com


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:8 ] [ مهدی رضایی ]

سخنان ویکتور هوگو, جملات کوتاه زیبا

 چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو

عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو

هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو

لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو

هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو

یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو 

بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو

روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو

از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو

آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور

لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو

اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو

هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو

زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو

هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو

اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود ،نه نوآوری میشد نه کشفی.ویکتور هوگو

عشق ، زیبا و زشت نمیشناسد.ویکتور هوگو

 

اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد.ویکتور هوگو

ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.ویکتور هوگو

جان آدمی چه اندوهگین است ،هنگامی که اندوهش از عشق است.ویکتور هوگو

چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو

بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست.ویکتور هوگو

در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند ، نباید یاری خواست ،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.ویکتور هوگو

به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق … چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.ویکتور هوگو

مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.ویکتور هوگو

بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو

زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.ویکتور هوگو ارسال نظر

منبع:smsojok.com


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:8 ] [ مهدی رضایی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب