داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
پیرمردی, پیش پزشک رفت و گفت: حافظهام ضعیف شده است. پزشک گفت: به علتِ پیری است. پیر: چشمهایم هم خوب نمیبیند. پزشک: ای پیر کُهن, علت آن پیری است. پیر: پشتم خیلی درد میکند. پزشک: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است پیر: هرچه میخورم برایم خوب نیست طبیب گفت: ضعف معده هم از پیری است. پیر گفت: وقتی نفس میکشم نفسم می گیرد پزشک: تنگی نفس هم از پیری است وقتی فرا میرسد صدها مرض میآید. پیرمرد بیمار خشمگین شد و فریاد زد: ای احمق تو از علم طب همین جمله را آموختی؟! مگر عقل نداری و نمیدانی که خدا هر دردی را درمانی داده است. تو خرِ احمق از بیعقلی در جا ماندهای. پزشک آرام گفت: ای پدر عمر تو از شصت بیشتر است. این خشم و غضب تو هم از پیری است. همه اعضای وجودت ضعیف شده صبر و حوصلهات ضعیف شده است. تو تحمل شنیدن دو جمله حرق حق را نداری. همه پیرها چنین هستند. به غیر پیران حقیقت.
از برون پیر است و در باطن صَبیّ خود چه چیز است؟ آن ولی و آن نبی برچسبها: موشی, مهار شتری را به شوخی به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخی به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا این حیوانک لحظهای خوش باشد, موش مهار را میکشید و شتر میآمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگی هستم و شتر با این عظمت را میکشم. رفتند تا به کنار رودخانهای رسیدند, پر آب, که شیر و گرگ از آن نمیتوانستند عبور کنند. موش بر جای خشک شد. شتر گفت: چرا ایستادی؟ چرا حیرانی؟ مردانه پا در آب بگذار و برو, تو پیشوای من هستی, برو. موش گفت: آب زیاد و خطرناک است. میترسم غرق شوم. شتر گفت: بگذار ببینم اندازه آب چقدر است؟ موش کنار رفت و شتر پایش را در آب گذاشت. آب فقط تا زانوی شتر بود. شتر به موش گفت: ای موش نادانِ کور چرا میترسی؟ آب تا زانو بیشتر نیست. موش گفت: آب برای تو مور است برای مثل اژدها. از زانو تا به زانو فرقها بسیار است. آب اگر تا زانوی توست. صدها متر بالاتر از سرِ من است. شتر گفت: دیگر بیادبی و گستاخی نکنی. با دوستان هم قدّ خودت شوخی کن. موش با شتر هم سخن نیست. موش گفت: دیگر چنین کاری نمیکنم, توبه کردم. تو به خاطر خدا مرا یاری کن و از آب عبور ده, شتر مهربانی کرد و گفت بیا بر کوهان من بنشین تا هزار موش مثل تو را به راحتی از آب عبور دهم. برچسبها: دانایی به رمز داستانی میگفت: در هندوستان درختی است که هر کس از میوهاش بخورد پیر نمی شود و نمیمیرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یکی از کاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا کند و بیاورد. آن فرستاده سالها در هند جستجو کرد. شهر و جزیرهای نماند که نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را میپرسید, مسخرهاش میکردند. میگفتند: دیوانه است. او را بازی میگرفتند بعضی میگفتند: تو آدم دانایی هستی در این جست و جو رازی پنهان است. به او نشانی غلط میدادند. از هر کسی چیزی میشنید. شاه برای او مال و پول میفرستاد و او سالها جست و جو کرد. پس از سختیهای بسیار, ناامید به ایران برگشت, در راه میگریست و ناامید میرفت, تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه کرد و کمک خواست. شیخ پرسید: دنبال چه میگردی؟ چرا ناامید شدهای؟ فرستاده شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب کرد تا درخت کمیابی را پیدا کنم که میوه آن آب حیات است و جاودانگی میبخشد. سالها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد. شیخ خندید و گفت: ای مرد پاک دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجیب و گسترده دانش, آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفتهای، زیرا به دنبال صورت هستی نه معنی, آن معنای بزرگ (علم) نامهای بسیار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دریا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. کمترین اثر آن عمر جاوادنه است. علم و معرفت یک چیز است. یک فرد است. با نامها و نشانههای بسیار. مانند پدرِ تو, که نامهای زیاد دارد: برای تو پدر است, برای پدرش, پسر است, برای یکی دشمن است, برای یکی دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولی یک شخص است. هر که به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو ناامید میماند, و همیشه در جدایی و پراکندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفتهای نه راز درخت را. نام را رها کن به کیفیت و معنی و صفات بنگر, تا به ذات حقیقت برسی, همه اختلافها و نزاعها از نام آغاز میشود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است. برچسبها: چهار نفر, با هم دوست بودند, عرب, ترک, رومی و ایرانی, مردی به آنها یک دینار پول داد. ایرانی گفت: "انگور" بخریم و بخوریم. عرب گفت: نه! من "عنب" میخواهم, ترک گفت: بهتر است "اُزوُم" بخریم. رومی گفت: دعوا نکنید! استافیل میخریم, آنها به توافق نرسیدند. هر چند همه آنها یک میوه، یعنی انگور میخواستند. از نادانی مشت بر هم میزدند. زیرا راز و معنای نامها را نمیدانستند. هر کدام به زبان خود انگور میخواست. اگر یک مرد دانای زباندان آنجا بود, آنها را آشتی میداد و میگفت من با این یک دینار خواسته همه ی شما را میخرم، یک دینار هر چهار خواسته شما را بر آورده میکند. شما دل به من بسپارید، خاموش باشید. سخن شما موجب نزاع و دعوا است، چون معنای نامها را میدانم اختلاف شماها در نام است و در صورت, معنا و حقیقت یک چیز است. برچسبها: شغالی به درونِ خم رنگآمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او میتابید رنگها میدرخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتیام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری میکنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیلهای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شدهای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟ شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ میگویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمیرسی. برچسبها: [ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:داستان های,مثنوی, ] [ 17:21 ] [ مهدی رضایی ]
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند. نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است. آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید. او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند. مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد. برچسبها: صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف میگریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر میخوردند. آهو، رم میکرد و از این سو به آن سو میگریخت، گرد و غبار کاه او را آزار میداد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه میشد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدنها و جستنها، گوهری به دست آورده و ارزان نمیفروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم . خر گفت: میدانم که ناز میکنی و ننگ داری که از این غذا بخوری. آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آبهای زلال و باغهای زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شدهام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خوردهام. خر گفت: هرچه میتوانی لاف بزن. در جایی که تو را نمیشناسند میتوانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمیزنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی میدهد که من راست میگویم. اما شما خران نمیتوانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید. برچسبها: رازهای انتخاب عدد هفت برای سفره هفت سین آنچه در گستردن سفره هفت سین حائز اهمیت است تجلی رفتار جامعه ای است بر پایه اقتصاد کشاورزی در منطقه ای که از نظر جغرافیایی بسیار ناپایدار است و حال نکوی روزگار خود را در قفای این تفال ها گونه های نکو می دانستند. ساعاتی پیش از آن که سال نو آغاز شود، ایرانیان سفره ای می گسترانند و بر این خوان پر شکوه علاوه بر آینه و کتاب آسمانی و تنگ ماهی و تخم مرغ، هفت نماد جاودانه می نهند که هر یک با حرف سین آغاز می شود. امروزه نقطه آغازین سال نو در بین بیشتر اقوام ایرانی بر سر سفره هفت سین است. پس شناخت ریشه و ابعاد نماد گرایانه واژگان'سفره'، 'هفت'و'سین'خالی از لطف نیست و برای بقای آگاهانه آن الزامی می نماید. عده ای معتقدند چیدن سفره هفت سین آن قدر که امروز رواج دارد، در گذشته ها رواج نداشته و از سنت های آیین نوروز نبوده است و شاید به این علت است که در کتب تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به هفت سین نشده است و با رجوع به فرهنگ ها به نظر می رسد پیش از قا آنی نمی توان به شاعری اشاره کرد که هفت سین را در شعر خود آورده باشد. سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید گو نباشد هفت سین رندان درد آشام را ابوریحان بیرونی سفره هفت رقمی را از زمان جم می داند. چون جمشید بر اهریمن که راه خیر و برکت، بارش باران سبز شدن گیاهان و نعمت های فراوان را بسته بود،پیروز شد و دوباره خیر و برکت،نعمت باران و سبز شدن گیاهان شروع شد،به همین جهت مردم گفتند'روزنو' یعنی روزنوین و دوری تازه. پس هر کس از راه تبرک و یادمان در این روز در ظرفی جو کاشت،پس این رسم در ایران پایدار ماند که برای روز نوروز مردم در هفت ظرف هفت نوع از غلات را می کاشتند و سبز می کردند و از رویش و نمو این غلات،خوبی و بدی محصول و کشت و کار را در سالی که در پیش داشتند.حدس می زدند. در این میان آنچه حائز اهمیت است،این است که اگر چه سفره محدود به ترکیب لغوی'هفت سین'در همه جا رایج نیست،اما اصل گسترش سفره از سفره عقد در آیین عروسی تا سفره شب چله و جشن مهرگان در سرزمین ما وجود داشته و گستردن این سفره برای فراهم آوردن بستری بوده است که متناسب با زمان گستراندن آن سفره بهترین چیزها در آن گرد آوری شوند. شاید قدیمی ترین نشان از این سفره، دوازده یا هفت ستونی بوده است که جمشید بر روی آن حبوبات مختلف را کاشت و میزان رشد بیشتر دانه هر یک از ستون ها فالی خیر بر رویش آن دانه در روزگار آینده شد. اما آنچه در تمام این سفره گستردن ها حائز اهمیت است تجلی رفتار جامعه ای است بر پایه اقتصاد کشاورزی در منطقه ای که از نظر جغرافیایی بسیار نا پایدار است و حال نکوی روزگار خود را در قفای این تفال ها گونه های نکو می دانستند. این سفره گستردن ها در منطقه ای کم آب که تغییر نزولات جوی در تعیین رفاه زندگی مردم نقش به سزایی دارد می تواند بهانه ای برای فال نیک زدن و آرزوی خوشبختی باشد،در این میان سفره هفت سین سفره ای است که در آن مجموعه ای نمادین از بهترین هدایای ایزدی گرد آمده هدایایی که هر کدام به گونه ای نمونه ای از تمام مطلوبات خرده فرهنگ های ایران از کویرهای خشک تا کوه های سر به فلک کشیده است و با اعتقاد بر این که در شروع سال،هر کس به هر کاری مشغول باشد تا آخر سال نو به آن کار مشغول و گرفتار است؛پس با نگاه به بهترین چیزها در سر این سفره شکر گزار و خواهان دوام آن ها تا سال بعد هستیم. در تقدس عدد هفت و نماد این شماره بر سر سفره هفت سین سخن بسیار است حضور اسرار آمیزاین عدد در قبل و بعد از اسلام در فرهنگ ایران و حتی غیر ایران جلوه ای خاص دارد. در فرهنگ اسلامی از هفت طبقه آسمان و هفت مرحله سلوک عرفا،ایام هفته و هفت طواف دور خانه خدا گرفته تا هفت عضو بر زمین نهاده به هنگام نماز و هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر که هفت سال فراوانی و هفت سال خشکی را خبر دادند.در فرهنگ قبل از اسلام هفت فرشته اهورایی و هفت دریا در ایران نمونه های بسیاری دیگر از این دست جلوه هایی از تجلی اسرارآمیز این عدد می باشد. چرا هفت؟و چراسین؟در پاسخ باید گفت نزد بیشتر ملل،عدد هفت برگزیده و مقدس است.در سفره نوروزی انتخاب این عدد بسیار قابل توجه است.ایرانیان باستان این عدد را با هفت می شاسند، یا هفت جاودانه مقدس ارتباط می دادند. در نجوم عدد هفت،خانه آرزوهاست و رسیدن به امیدها را در خانه هفت نوید می دهند. علامه مجلسی می فرماید؛ آسمان هفت طبقه و زمین هفت طبقه است و هفت ملکه یا فرشته، موکل بر آنند و اگر موقع تحویل سال،هفت آیه از قرآن مجید را که با حرف سین شروع می شود بخوانند آنان را ازآفات زمینی و آسمانی محفوظ می دارند، این موارد ناشناخته و شگفتی زا که برای گشودن راز و رمز آن باید به لغت، سنن، عرف و تعبیرهای عامیانه مراجعه کرد و به نیروی تعقل و تخیل رازهای آن را باز شناخت،مواردی است که غالبا محققان شکل ظاهری آن را دیده اند و از درون آن نا آگاه بوده اند. علت ماندگاری و توان و شکیب این آداب و رسوم همان رازهای درونی آنهاست که به تاریخ و فرهنگ و خوی و عادات مردم ایران زمین پیوند دارد؛مردمانی که به شادی و نشاط و سعادت و فلاح علاقه مند بوده اند و برای این پایداری این نشاط،خردمندانه ایام را با جشنی توام با خرد سپری می کرده اند. برچسبها: ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید. نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده میشدند. وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد. برچسبها: روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند مي دهم که کامروا شوي : اول اينکه سعي کن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري! دوم اينکه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي و سوم اينکه در بهترين کاخها و خانه هاي جهان زندگي کني پسر لقمان گفت اي پدر ما يک خانواده بسيار فقير هستيم چطور من مي توانم اين کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمي دير تر و کمتر غذا بخوري هر غذايي که ميخوري طعم بهترين غذاي جهان را مي دهد. اگر بيشتر کار کني و کمي ديرتر بخوابي در هر جا که خوابيده اي احساس مي کني بهنرين خوابگاه جهان است.و اگر با مردم دوستي کني و در قلب آنها جاي مي گيري و آنوقت بهترين خانه هاي جهان مال توست . برچسبها: در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار میگیرد.روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبه خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.او را به خانه بردم و پرسیدم: چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند را از خود نمیرانی؟؟ با خنده گفت:"مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟" جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد....دوباره از او پرسیدم:قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای را برایم تعریف کن.!لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.با آستین لباسش آبی که از دهانش شر کرده بود را پاک کرد و گفت:"قشنگترین چیزی را که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.پرسیدم:چرا به نظر تو زشت بود؟مگر مراسم خاک سپاری بدون گریه هم میشود؟جواب داد:"مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟" و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است یا مردم شهر ما دیوانه اند، که او را دیوانه می پندارند؟ برچسبها: هر گاه بین دو یا چند نفر در امری از امور توافق و سازگاری وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد و استشهاد می کنند. در این عبارت مثلی به جای نمی رود گاهی فعل نمی گذرد هم به کار می رود، که در هر دو صورت معنی و مفهوم واحد دارد. اما ریشه این ضرب المثل: طبیعی است در یک محله که دهها خانه دارد و همه بخواهند از آب یک جوی در دل شب استفاده کنند، چنانچه بین افراد خانواده ها سازگاری وجود نداشته باشد ، هر کس می خواهد زودتر آب بگیرد . همین عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت تقدم و تأخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شبهای آب نوبتی در محله های تهران واقعأ تماشایی بود. زن و مرد و پیرو جوان از خانه ها بیرون می آمدند و چنان قشقرقی به راه می انداختند که هیچکس نمی توانست تا صبح بخوابد. شادروان عبد الله مستوفی می نویسد:« من کمتر دیده ام که دو نفر که از یک جوی آب می برند از همدیگر راضی باشند و اکثر بین دو شریک شکراب می شود. » برچسبها: من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... من باور دارم ... نلسون ماندلا برچسبها:
کودکی امیر وقتی خواهر ها و برادرهایش همه توی این حیاط با بچه های فامیل بازی می کردند ، وقتی روزهای تابستان کوتاه تر از روزهای گرم این سال ها بود وقتی پاییزهایش با آن درخت انار کهنسال بیشتر از آن که اضطراب مشق های ننوشته باشد روزهای باران پیاپی بود ، در خواب گذشت . خوابی که سی سال طول کشید . برچسبها:
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
برچسبها:
ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
برچسبها: جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی برچسبها:
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد. برچسبها: من ... و ١٧ سالمه! من ادمى بودم كه به هيچكس تا همين
شش ماه پيش دل نبستم!
به طور اتفاقى يكى از اشناهاى دوستمو كه اسمش امير بودو
ميشناختم! بعضى وقتا ميديدمش اما اصلا ازش خوشم
نميومد! تا اينكه بعد چندوقت توى نت پيداش كردم! و كاش
هيچوقت جوابشو توى چت نميدادم! كم كم خيلى باهم جور
شديم! اوايل مثل دادشم بود حتى داداش صداش ميكردم! اما
بعد گفت كه دوست نداره منم ديگه بهش نگفتم! اونقد باهم
راحت بوديم كه همه چيزو به من ميگفت و منم در همه
صورت باهاش بودم! تا اينكه يه روز گفت دوست دختر
گرفتم بالاخره(يه مدت بود با كسى نبود) ! من اول خيلى
عادى گفتم ااا چه خوب اما بعد... بعد چند وقت احساس
كردم
نه نميتونم با اين احساس كه نميدونم چيه كنار بيام!
يه روز رفتيم بيرونو به طور كاملا ناگهانى بوسش كردم و
اونم همراهى كرد! بعد از اون روز من ديگه مثل قبل نبودم!!
با خيليا بودم اما اون احساس....
برچسبها: ادامه مطلب هنگامي كه كارفرما به كارگرش مزدي ناچيز بدهد و از او مؤاخذه كند كه چرا خوب كار نكردهاي يا وقتي كه ارباب به نوكر خود پرخاش كند كه فلان دستور مرا چرا خوب انجام ندادي و نوكر از مزد خود رضايت نداشته باشد، در جواب او اين مثل را ميگويد. سه نفر براي دزديدن زردآلوي شكرپاره وارد باغي شدند. ولي در بين درختان آن باغ فقط يك درخت زردآلوي هلندر ميوه داشت و از زردآلوي شكرپاره اثري ديده نميشد، به ناچار تن به دزديدن نقد موجود در دادند. يك نفر از آنها براي تكاندن شاخهها بالاي درخت رفت. دو نفر براي جمع كردن ميوه در پاي درخت ماندند. در اين بين سر و كله باغبان از دور پيدا شد، دو نفري كه در پاي درخت بودند پا به فرار گذاشتند ولي چون فرصت نكردند از باغ خارج شوند يكيشان به زير شكم الاغي كه در گوشه باغ بسته بود پناه برد. ديگري خود را در جوي كوچكي به رو انداخت و دراز كشيد. باغبان نزد اولي رفت و گف: «مردك كي هستي و اينجا چه ميكني؟» مرد جواب داد: «من كرهخرم» باغبان گفت: «احمق نادان ـ اين خر كه نر است» گفت: «باشد. مانعي ندارد. من از پيش ننهام قهر كردهام آمدهام پيش بابام» باغبان پيش دومي رفت و گفت: «تو ديگر كي هستي؟» مرد گفت: «من سگم» باغبان گفت: «اينجا چه ميكني؟» گفت: «معلومه. سگي از اين طرف عبور ميكرد. مرا اينجا گذاشت و رفت». باغبان رفت پيش سومي كه خود را روي درخت جمع و گرد كرده بود و پشت شاخهها قايم شده بود. گفت: «تو بگو ببينم كي هستي؟» گفت: «من بلبلم» باغبان گفت: «اگر بلبلي يك نوبت آواز بخوان ببينم» مردكه نره غول با صداي نكره و زشتي كه داشت، بناي آوازخواني گذاشت. باغبان گفت: «خفه شو! بلبل كه به اين بدي نميخواند». گفت: «احمق مگر نميداني بلبلي كه خوراكش زردآلو هلندر است بهتر اين اين نميخواند؟» برچسبها:
یا رب مکن از لطف پریشان ما را / هر چند که هست جرم و عصیان ما را
گفتگو با خدا
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .
گفتگو با خدا
پروردگارا
گفتگو با خدا
بارالها
گفتگو با خدا
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
گفتگو با خدا
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
گفتگو با خدا
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتگو با خدا
خدایا ، بر من این نعمت را ارزانی دار که :
گفتگو با خدا
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
گفتگو با خدا
شکسته های دلت را به بازارخدا ببر
گفتگو با خدا
وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
گفتگو با خدا
اگر ذره بین نگاه قوی باشد
گفتگو با خدا
برکت پروردگار مثل بارونه ، اگر خیس نمی شم ، جایم را عوض می کنم . . .
گفتگو با خدا
خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است
گفتگو با خدا
خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان
گفتگو با خدا
خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم . . .
گفتگو با خدا
خود را ارزان نفروشیم
گفتگو با خدا
خداوندا
گفتگو با خدا
امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور . . . ؟
گفتگو با خدا
خداوندا
گفتگو با خدا
خــــدایا
گفتگو با خدا
خدا را دوست بدارید
گفتگو با خدا
اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب ?ما? را معرفی خواهد کرد!
گفتگو با خدا
خدایا !
گفتگو با خدا
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
گفتگو با خدا
به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است برچسبها: سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند Alcohl Pride Anger — — — — — — — — — — Three things that humans make Hard Work Sincerity Commitment — — — — — — — — — — Three things in life that are most valuable Love Self-Confidence Friends — — — — — — — — — — Three things in life that may never be lost Peace Hope Honesty — — — — — — — — — — And how beautiful these three important things Do not rely on three things never Pride Lie Love Be lost with telling lies And dies with love — — — — — — — — — — Happiness in our lives has three primary Experience Yesterday Use Today Hope Tomorrow — — — — — — — — — — Ruin our lives is the three principle Regret Yesterday Waste Today Fear of Tomorrow برچسبها: کشیش یک کلیسا در آمریکا بعد از یه مدت میبینه کسانی که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون، معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند، برای همین اعلام میکنه که از این به بعد هر کی میخواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم. ازاین موضوع سالها میگذره و کشیش پیر میشه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر ۱۰۰ تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین. شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه. کشیشه هم نگاهش میکنه وبعد میگه، هه هه هه حالا هی بخند ولی همین زن خودت هفتهای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره... برچسبها: راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است. راز دوستی در قسمت کردن شادی*ها با دیگران است. راز دوستی در دوست داشتن بی*قید و شرط دیگران است. راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن. راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی. راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی. راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوش*رویی و حسن نیت بپذیری. راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه*های دوستت احترام بگذار . راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد. راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی. راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی. راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی . راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی. راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی. راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی . راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش. راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی. راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات. راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آن که بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید. راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی. راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی. راز دوستی در این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند. راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی. راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی. راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نا درست ناراحتی*شان را تشدید کنی. راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی. راز دوستی در این است که به تنش*های موجود در رابطه*ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود. راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می*کنند.
برچسبها: مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه*ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت*هاش به دست*هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه! مثل آن راننده تاکسی*ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی. آدم*هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی*گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند. آدم*هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند. دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی. آدم*هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه. آدم*های پيامك*های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم*های پيامك*های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی. آدم*هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط*هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند. آدم*هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست. آدم*هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی. آدم*هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند. همین*ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن… برچسبها:
بعضی از انسان ها، حتی در ادای دو رکعت «درستی» و «راستی» ، کثیرالشک هستند!
بعضی از انسان ها، مرّبای قوام گرفته ی مرّبی های دلسوزند!
بعضی از انسان ها، شگفت ترین حادثه در پروسه زمینند!
بعضی از انسان ها، مخلوطی از چند کیلو رنج و چند مثقال شادیند! برچسبها: ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ،ﺑﻊ! ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ. ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ. برچسبها: زن یعنی زن ، مادر ، معصومیت تا بی نهایت ... زن يعني عشق عشـق... برچسبها:
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
برچسبها: امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم میدونی دلتنگی یعنی چی؟ چشم من بیا من رو یاری بکن بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود در دو چشم تو خدا جا دارد / عشق با چشم تو معنا دارد نبودنِ تــو مـــادر مادری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری ، دغدغهء روزمره ام ، بودن توست ! مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا. برچسبها:
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می دهی؟ كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد. برچسبها: نکات کلیدی جهت افزایش دوام لاک ناخن اطلاعاتی مخصوص دختر خانم ها و بانوانی که دوست دارند دوام لاک در روی ناخن هایشان بیشتر باشد، چگونه دوام لاک را بر روی ناخن هایمان زیاد کنیم تا دیرتر خراب شود و از بین برود. هیچ موردی بدتر از این نیست که ببینیم یک قسمتی از لاک ناخنمان کنده شده است با ما همراه باشید.
من در طی سالها چند فوت و فن آموختهام که به من کمک کرده تا دیگر نگران پاک شدن لاک ناخن هایم نباشم، حالا میخواهم که آنها را با شما هم به اشتراک بگزارم. همیشه دستان و مخصوصا پوست اطراف ناخن هایتان را مرطوب نگاه دارید
۶. لاک را در لایههای نازک به ناخنتان بمالید. لایههای ضخیم مستعد خراشیده شدن هستند و زودتر ور خواهند آمد. برچسبها:
محیط خانه، عرصهی اولیه اجتماعی که در آن نوجوان به طور مداومتری تحت نفوذ و نظارت پدر و مادر خود میباشد. بعد به جستوجوی راههایی برای کسب استقلال میگردد. بررسی شیوههای رفتاری والدین برچسبها: آنشرلي هم نشديم يکي بياد ازمون بپرسه ......... آنه ! تکرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت؟ بچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدن لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن قاصدک هم نشدیم ، پیام رسان و سنگ صبور عشاق شیم عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه ، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم مهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیم ای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون مگس تسه تسه هم نشدیم ملت رو بخوابونیم بوم نقاشی هم نشدیم یکی بیاد رومون 4تا درخت و 2تا دونه پرنده بکشه قیمتی بشیم واسه خریدنمون سر و دست بشکونن جودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بده کشیش هم نشدیم ، مردم بیان پیشمون اعتراف کنن ، حس کنجکاوی مون فروکش کنه گربه هم نشدیم یکی نازمون کنه ما هم خر کیف شیم فوتوشاپ ام نشدیم بعد از روتوش عکس به خانوما اعتماد به نفس کاذب بدیم بستنی هم نشدیم ، لیسمون بزنن ادمین هم نشدیم هر کی بر خلافه خواستمون حرف زد بنش کنیم خوشتیپ هم نشدیم میریم خیابون ، گشت ارشاد بگیرتمون کلاس بذاریم موبایلم هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی مرد سه زنه هم نشدیم بیارنمون تلویزیون معروف شیم آرایشگر عروس هم نشدیم بابت نیم ساعت کار یک میلیون تومن بگیریم شهرآرایشگر عروسه هم نشیدیم تو صده ی دوم زندگیمون مث دختر 30 ساله باشیم پلیس هم نشدیم بشینیم پشت ماشین تو بلندگو داد بزنیم خانوم بفرما بغل برچسبها: " كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی كنید از خودتان بهتر شوید " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " خداوند به هر پرندهای دانهای میدهد، ولی آن را داخل لانهاش نمیاندازد " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " درباره درخت، بر اساس میوهاش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند كه خیال میكند دیگران را فریب داده است " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== " كسی كه دوبار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند " ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * زندگي مثل بازي شطرنجه ! اگه بلد نباشي همه ميخوان يادت بدن وقتي هم كه ياد گرفتي همه ميخوان شكستت بدن . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * تقدير تقويم افراد عادي و تغيير تدبير افراد عالي است . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * من در جهان يك دوست داشته ام و آن خودم بوده ام . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * در بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز را بياموز . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * شهامت هميشه فرياد زدن نيست ، گاهي صداي آراميست كه در انهاي روز مي گويد : فردا دوباره تلاش خواهم كرد . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== آدم ها فقط در يك چيز مشترك اند ، متفاوت بودن . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * به مشكلهايتان بخنديد تا هميشه موضوعي براي خنده داشته باشيد . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * انسانها بايد ياد بگيرند كه اشتباهات هوشمندانه قسمتي از هزينه پيشرفت است . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * موفق ترين افراد لزوما بهترين چيزها را ندارند . * ======جملات زیبا درباره موفقیت====== * زمين خوردن مهم نيست دوباره برخاستن مهم است . * برچسبها: روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟.... مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
برچسبها: شتری است که در خانه همه میخوابد نام فیلم: مجردها به بهشت نمیروند ما دو خانواده بسیار محترم، تصمیم گرفتیم دختر را عروس و پسرمان را داماد کنیم و بفرستیم خانه بخت تا هم خودمان از دستشان راحت شویم و هم خودشان مزه زندگی را بچشند. برچسبها: !خودت را دوست داشته باش برای خودت دعا کن برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛ برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخر راهی را که برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی برای خودت دعا کن برچسبها: متن حكايت برچسبها: چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود ،نه نوآوری میشد نه کشفی.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ عشق ، زیبا و زشت نمیشناسد.ویکتور هوگو
◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ جان آدمی چه اندوهگین است ،هنگامی که اندوهش از عشق است.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند ، نباید یاری خواست ،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق … چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.ویکتور هوگو ارسال نظر منبع:smsojok.com برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |