داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
مش اصغر توی چادر دیدنی شد................پی قاشق زنی شد که باشد استتار اینجا ضروری! ................آهای چهارشنبه سوری! یکی از جیغ و داد اهل کوچه................. کند دندان قروچه بگوید: داد از این حد بی شعوری!............... آهای چارشنبه سوری! بر اعصــــــابش زند یکریز .............تقّه هیاهــــــــوی ترقّه ندارد بیش از این تاب صبــوری ................آهای چارشنبه سوری! مقصــر من نمی گویم تـو هستی............ ولی از بمب دستی چه چشمانی که شد محکوم کوری..................... آهای چارشنبه سوری! امید است اینکه با شادی معقول............. همه خوشحال و شنگول کنیم از شیوهی این عده دوری ................آهای چارشنبه سوری رسیدی و پر از شادی و شوری................... آهای چارشنبه سوری! شنیدم با جوانان جفت و جوری.................. آهای چارشنبه سوری! بساط «سرخی تــو، زردی من»................... سر هر کوی وبرزن تو هم چون مردمــان غرق سروری............... آهای چارشنبه سوری!!! برچسبها:
در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد. برچسبها: از اوج قله تا زمانی که ادامه دارد لذت ببرو وقتی نوبت دره فرا رسید ، از دره لذت ببر.دره چه اشکالی دارد؟پایین بودن چه اشکالی دارد؟ آن به معنی استراحت است.قله یعنی هیجان، و هیچ کس نمی تواند مدام در هیجان باشد. اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• به امواج اقیانوس نگاه کنید.هرچه موجها بالاتر میروند،فرودی که بدنبال آن فرا میرسد،عمیق تر است.زمانی تو موجی،و زمان دیگر گودی خالی ای هستی که پس از آن فرا میرسد.از هردوی اینها لذت ببرـبه هیچ یک از آنها معتاد نشو.نگو دوست دارم همیشه در اوج باشم.این ممکن نیست.صرفا این واقعیت را ببین:این ممکن نیست.هرگز چنین چیزی رخ نداده و هر گز نخواهد داد. اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• زندگی در واقع یک شوخی است،نه یک امر جدی،اگر آن را جدی بگیرید،آنوقت رنج میبرید،از افکارت رنج خواهی برد،زندگی مانند یک وزنه سنگین می شود و تو زیر بار آن خرد می شوی،آنگاه زندگی تمام نشاط خودش را از دست می دهد،تمام خنده هایش را. اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر همیشه به گذشته یا آینده مربوط می شود و انرژی تو به جای اینکه به قوه احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن می گردد وتمام انرژی های تو را تخلیه می کند. اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن ، ولی اگر خواستی رودخانه عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن ، زیرا عشق فقط در زمان حال ممکن است. اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• آزاد زندگی کن ! لحظه به لحظه زندگی کن ! و از چیزی نترس ، از ترس هم آزاد شو، •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• نه برای دیگران ، نه به خاطر چیزی ، برقص ، فقط به خاطر رقص ؛ بخوان ، فقط برای آواز ؛ آن گاه سرتا پای زندگیات ملکوتی می شود ، •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• اکثر مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و به همین دلیل تمام مذهبشان دروغ است! اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• جهنم از جایی شروع می شود كه اولین آرزو شكل میگیرد و بهشت در جایی هست كه هیچ درخواست و آرزویی نباشد! اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! بجای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن! اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم می کنی ، ولی اگر خود را هیچ بپنداری، به مقصد می رسی.اوشو •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• معبد خداوند فقط به روی •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• همچون یک بذر زاده شده و به دنیا آمده ای •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• درخت ها با زمین •.•.•.•.•.•.•.•سخنان اوشو•.•.•.•.•.•.•.•.• مرگ پایان زندگی نیست؛ درواقع، تکمیل یک زندگی است. اوشو برچسبها: شاکی پرونده سلام ، درسته من متهمم برچسبها: شوهر: سلام،من Log in کردم. زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خريدی؟ شوهر: Bad command or File name زن: ولی من صبح بهت تاکيد کرده بودم! شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel زن: خوب حقوقتو چيکار کردی؟ شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من. شوهر: Sharing Violation, Access Denied زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا يک تصميم اشتباه بود. شوهر: Data Type Mismatch زن: تو يک موجود بدرد نخور هستی. شوهر: By Default زن: پس حداقل بيا بريم بيرون يه چيزی بخوريم. شوهر: Hard Disk Full زن: ببينم ميتونی بگی نقش من تو زندگی تو چيه؟ شوهر: Unknown Virus Detected زن: خب مادرم چی؟ شوهر: Unrecoverable Error زن: و رابطه تو با رئيست؟ شوهر: The only User with Write Permission زن: تو اصلا منو بيشتر دوست داری يا کامپيوترتو؟ شوهر: Too Many Parameters زن: خوب پس منم ميرم خونه بابام. شوهر: Program Performed Illegal Operation, It will be Closed زن: خوب گوشاتو بازکن، من ديگه بر نميگردم! شوهر: Close all Programs and Logout for another User زن: می دونی، صحبت کردن باتو فايده نداره، من رفتم. شوهر: Its now Safe to Turn off your Computer برچسبها:
مرد باس اینجوری باشه
مرد باس اینجوری باشه
مرد باس اینجوری باشه
مرد باس اینجوری باشه
برچسبها: ادامه مطلب یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بىکمالات بود. ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصیحت که: مردى که توى دستگاه عمل بیاید، شوهر بشو و مرد زندگى نیست. تازه بچهدار هم که بشوى لابد یا دارا و سارا مىزایى یا از این آدم آهنىهاى بدترکیب یا چه مىدانم پینوکیو... نیمه شب دلربا دستگاه را تحویل گرفت و وصل شد به اینترنت و یک «آى دى» به نام «دلربا آندرلاین تنها 437» براى خود ثبت کرد و رفت توى یکى از اتاقهاى «یارو مسنجر». به محض ورود، زنگها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبید، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفتهاند. دلربا که دید حریف این همه خواستگار مشتاق و دلداده نیست، همهی پیغامها را خواند و سر آخر از نام یکى از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خیل خواستگاران سمج، با همان یکى گرم صحبت شد. در زیر متن مکالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود: پژمان آندرلاین توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زیباى شیرین کار، خوبید؟ دلربا آندرلاین تنها437: سلام. مرسى. یو خوبى؟ پژمان: مرسى + هفتاد. سین، جیم، جیم پلیز. [سین، جیم، جیم: همان A/S/L به زبان غربتى است؛ یعنى: سن؟ جنسیت؟ جا و مکان زندگى] دلربا: هجده، دال، بوغ [یعنى هجده سالهام، دخترم و در بالاى ولایت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسیر از بنده نگارنده] یو چى؟ پژمان: من بیست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [یعنى خوشوقتم.] دلربا: لول. [یعنى حسابى لول و کیفورم. همان LOL] پس همسایهایم. پژمان: بله ولى من براى ادامهی تحصیل دارم ویزا مىگیرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادى مىباشد و هم سى دى با کیفیت آینه آنجا هست و من همه کس و کارم (یعنى دخترخاله پسر عمه دایى مامانم) در آنجا زندگى مىکنند. دلربا: اوکى، درک مىکنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شکلى هستى؟ پژمان: قد 185، وزن80، موخرمایى روشن و بلند، پوست سفید، چشم آبى. دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم یک چیزى بین آبى و سبز. پژمان: واى خداى من... راست مى گویى؟ دلربا: وا... یعنى خیلى زشتم؟ پژمان: نه... اتفاقاً بىنظیرى. راستش نمىدانم چطور شد که همین الان، یک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمین است و یک قشنگ نازنین است... دلربا: اى واى خدا مرا بکشد که با بیان حقیقتى ناخواسته، تیر عشق را بر قلبت نشاندم. پژمان: اى نازنین، بدجورى من خاطرخواه توام آیا حالیت مىباشد؟ تکه تکه کردى دل من را، بیا بیا بیا که خیلى مىخواهمت. دلربا: حالا من چه خاکى به سر بریزم با این عشق پاک و معصوم؟ من مىخواهم ایوان رویا را آب پاشى کنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختى، عکس تو را نقاشى کنم. اما تو را چه جورى بکشم چرا که وسایل نقاشىام کم و کسر دارد و من مداد مخملى ندارم. پژمان: اوه ماى گاد... اصلاً اى دلرباى نازنین من، بیا تا برویم از این ولایت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جارى شدن صیغه عقد. یادآورى از بنده نگارنده] بگیر و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضایت زوجه و خانواده او و همچنین طى مراحل قانونى. ایضاً یادآورى اخلاقى از بنده نگارنده] بگیرم. کاش هم اکنون در کنارم بودى تا... اصلاً ولش کن، الان هر چه بگوییم این یارو «بنده نگارنده» مىخواهد وسطش پیام اخلاقى بدهد. بیا شماره تلفن مرا بنویس و تماس بگیر تا بدون مزاحم حرفهاىمان را بزنیم... ما از این افسانه نتیجه مىگیریم که اگر جوانان را نصیحت کنیم، رازشان را به ما نمىگویند! برچسبها: داد زن شوهر خود را پیغام / که چرا عرضه نداری الدنگ؟ ----------------------- - و بدان ای فرزند که شعر فوق بدان سبب سروده شدهاست که حواست را جمع نموده و زن نگیری که زن تو را معتاد میکند. پی نوشت: ما حرفمان را پس میگیریم. ای فرزند زن بگیر که از قدیم گفتهاند زن که عمر و نفسه دوتاش خوبه چهارتاش بسه! برچسبها: * زندگي همچون بادکنکي است در دستان کودکي که هميشه ترس از ترکيدن آن لذت داشتن آن را از بين ميبرد * شاد بودن تنها انتقامي است که ميتوان از دنيا گرفت ، پس هميشه شاد باش * امروز را براي ابراز احساس به عزيزانت غنمينت بشمار شايد فردا احساس باشد اما عزيزي نباشد * کسي را که اميدوار است هيچگاه نا اميد نکن ، شايد اميد تنها دارائي او باشد * اگر صخره و سنگ در مسير رودخانه زندگي نباشد صداي آب هرگز زيبا نخواهد شد * هيچ وقت به خدا نگو يه مشکل بزرگ دارم به مشکل بگو من يه خداي بزرگ دارم * بيا لبخند بزنيم بدون انتظار هيچ پاسخي از دنيا * باد مي وزد ميتواني در مقابلش هم ديوار بسازي ، هم آسياب بادي تصميم با تو است * دوست داشتن بهترين شکل مالکيت و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن است * خوب گوش کردن را ياد بگيريم گاه فرصتها بسيار آهسته در ميزنند * وقتي از شادي به هوا ميپري ، مواظب باش کسي زمين رو از زير پاهات نکشه * مهم بودن خوبه ولي خوب بودن خيلي مهم تره * فراموش نکن قطاري که ار ريل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد ولي راه به جائي نخواهد برد * اگر در کاري موفق شوي ، دوستان دروغين و دشمنان واقعي بدست خواهي آورد * زندگي کتابي است پر ماجرا ، هيچگاه آن را به خاطر يک ورقش دور نينداز * مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دريا بي قرارت باشند * جائي در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چيز هست * يک دوست وفادار تجسم حقيقي از جنس آسماني هاست که اگر پيدا کردي قدرش را بدان * فکر کردن به گذشته ، مانند دويدن به دنبال باد است * آدمي ساخته افکار خويش است، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن مي انديشد * براي روز هاي باراني سايه باني بايد ساخت براي روزهاي پيري اندوخته اي بايد داشت * براي آنان که مفهوم پرواز را نميفهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر ميشوي * فرق است بين دوست داشتن و داشتن دوست دوست داشتن امري لحظه ايست ولي داشتن دوست استمرار لحظه هاي دوست داشتن است * اگر روزي عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خيال اينکه زيادي داريم فروشنده خواهيم بود * علف هرز چيه؟؟! گياهي که هنوز فوايدش کشف نشده * زنان هوشيارتر از آن هستن که مردانگي خود را به همسران خود نشان بدهند * تاريک ترين ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشيد است پس هميشه اميد داشته باش * چه خوب مي شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمي گرفتيم و عشق را با هوس و حلال را با حرام و دنيا را با عقبي و رحمان را با شيطان برچسبها:
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. برچسبها:
روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود. ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم. ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم. ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زنده ست . ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ . برایت زیباترین روزها و بی دغدغه ترین لحظات را آرزومندم . امیدوارم لیاقتت را داشته باشد آن که اکنون دستان گرم تو را در دست دارد . خداحافظ ای خاطره ی ماندگار و سنگی در ذهن مشوش و یخی من . دلم نمی آید تمام کنم ، ولی مگر می شود تا آخر دنیا نوشت و گفت ، وقتی خوانده نمی شوی و شنیده نمی گردی / خدا حافظ تمام خاطره های قشنگ روزهای ساده گی . ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم . ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ از سخنانی ک ب دوست داشتن ختم میشود متنفرم..از اشک هایی ک ب خاطر دوست داشتن ریخته بشه متنفرم..از روز اشنایی با تو متنفرم..از روزی ک ب تو علاقه مند شدم متنفرم..ازین عشق افراطی متنفرم..از افکاری ک ب تو ختم میشود متنفرم..از سکوت پر معنایت متنفرم..از احساسی ک ب تو دارم متنفرم..ازین ک نمیتوانم از تو متنفر شوم متنفرم..ب خاطر روزهایی ک ب خاطر تو گذراندم متاسفم..ب خاطر بیداری شب هایم ان هم در فراق تو متاسفم..ب خاطر چیز هایی ک نوشتم و مینویسم متاسفم..ب خاطر همه چیزهایی ک در دل داشتم و بیرون نریختم متاسفم..ب خاطر سکوتم متاسفم..ب خاطر عشق یک طرفه ام ب تو وب خاطر تنفرم هم متاسفم..ب خاطر همه چیز متاسفم دوستت داشتم...داااااارم...و خواااااهم داشت...هیچ کس در دلم جای تو را نخواهد گرفت.! ◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊ چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم برچسبها: آیا تازه ازدواج کردهاید؟ آیا برای تعامل با خانواده شوهرتان دچار مشکلات اساسی هستید؟ آیا جواب طعنههای خواهر شوهر و کنایههای مادرشورهر را نمیتوانید بدهید؟ این که غصه نداره! آموزش تصویری نحوه پذیرایی از خانواده شوهر را برای یک بار هم که شده ملاحظه و اجرا کنید تا اثر معجزهآسای آن را با چشم خودتان ببینید. گفتنی است این شیوه سالیان سال است که در ممالک متمدنه و غیرمتمدنه توسط انواع مختلف آدمیزادها و با وسایل گوناگون مورد آزمایش قزاز گرفته و کاربردی بودن و اثرگذاری فوقالعاده آن مشخص شده و همه کارشناسان متفقالقول هستند که این آموزش تصویری یک راه خیلی مطمئن برای رسیدن به آرامش خیال جهت عروسهای جوان است. گفتنی است عواقب احتمالی استفاده از روش فوق برعهده خودتان بوده و ما هیچگونه مسوولیتی در این زمینه برعهده نمیگیرد. گامهای ششگانه زیر را اجرا کنید تا زندگیتان از اینرو به آنرو شود: این مطلب فقط جنبه شوخی و طنز دارد. برچسبها:
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
آبنات رو برداشت
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: “مادر جون ببخش، فراموش کن.”
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
برچسبها:
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. سنگپشت، ناراضی و نگران بود. پرندهای درآسمان پر زد، سبک؛ و سنگپشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پُشتم را این همه سنگین نمیکردی.
برچسبها: غر زدن یک بیماری تاریخی در میان مردم و شاید برخی مسئولان کشور که آنها هم جزئی از مردم هستند، است. البته ناگفته نماند چندی است گروهی معروف به روشنفکران بیشتر از دیگران به معقوله غر زدن روی آوردند پس مانند شعر زیر غر بزن تا روشنفکر باشی: صبح تا شب، مستمر غر می زنیم ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** ****** برچسبها:
روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند. برچسبها:
سرش را دزدکی از زیر لحاف آورد بیرون. درواقع به زور و ذلت. یک چشمیاز زیر لحاف نگاه کرد به پنجره. بعلــه!!
برچسبها: ادامه مطلب |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |